با حس ی زن بخوان

با حسِ یڪ زن بخوان

وقتی نَــفسِ بودنش گناه است
شبیه شیطانی ڪه رجیمـ است . . .

نـَفسِ بودنمـ را گناه می‌شمارے
آن لحظه ڪه آزادے‌امـ را
به شرطِـ تفڪرِ قرونِ وٌسطایی ات می ڪنی . . .
و
َفَحــشا را در چشمـ ‌هاےِ ولگردِ خود
به تمامِـ زنانِ دور و بـــَر
_ جٌــــــز خواهـــر و مادرت _ تـَعمیمـ می ‌دهی . . .

شبیه شیطانی ڪه وسوسه ڪننده است
مرا همیشه در ژانِـــرِ گناه می‌بینی . . .

دردمـ می ‌آید ڪه هرزگی در وجودت
آنقدر ریشه دوانده است ڪه
همۀ رجلِ این شهر را
همـ ‌فڪرِ عقایدِ خودت می‌دانی
وقتی حتی
همســـر و دخترت را به جرمِـ جامعه‌ای فاسد ، مــَحدود می ڪنی . . .

دردمـ می ‌آید ڪه
تمامِـ عــٌقده‌هایت ، عــَقیده‌ات شده‌اند . . .
وقتی ناموس را اندامِـ مــن می‌دانی . . .
ڪه سینه‌امـ بیشتـــــــــر از تفڪرمـ به چشمت می ‌آید . . .

ڪه تمامـِ عــَقیده‌ات در عـــٌقده‌ای جنسی بــَر باد می رود . . .
و
تعادلِ ایمانت با چند تارِ مو برهَــمـ می ‌ریزد . . .
ڪه ایمانت ، حتی به قـــَدرِ یڪ مانڪنِ برهنه
در پشتِ شیشۀ ویترین همـ استوار نیست . . .

دردمـ می‌آید ڪه از آزادی دَمـ می زنی
بی ‌آنڪه بدانی آزادی یادگرفتنی است . . .

وقتی یاد بگیری به عقایدِ مـــَنِ زن ،
همانقدر احترامـ بگذاری ڪه به تفڪراتِ حولِ بینی‌ات . . .

ڪه بفهمی آزادیِ مـــَن ، مسئولِ گناهِ تو نیست . . .

شبیه زنی ڪه به گناهی ناڪرده
در اِنحنایِ اندامـِ خود ، زندانی گشته است . . .

به هوایی فڪر می‌ڪنمـ ڪه تنها
به قــَدرِ تــَنفـٌس از آن سهمـ می‌بَرمـ . . .
دیدگاه ها (۵)

شکست عهد من ،و گفت هرچه بود گذشت ...!

این شهر، شهرِ ،قصه‌های مادربزرگ نیست !که زیبا و آرام باشد .....

در سرزمین مندر انگشتِ دوم سمت چپِ زنطوقیاز طلا می اندازندبست...

دار و ندارشیک طناب بود و یک زنکه پوسیده بود یکی وبوسیده بود ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط