دختر قاتل : part¹
دختر قاتل : part¹
سلام من اتم ۱۸ سالمه
کاش تو بچگیم هیچ وقت واسه تولدم هیجان نداشتم کاش اونکارو نمیکردم کاش اصرار نمیکردم ...الان شاید وضعیتمون این نبود امروزم ی روز کسل کنندس هعیی
فلش بک به ۸ سال پیش
ویو ات : امروز ۱۱ سالم میشه آخ جونن تولدمه با مامان بابام اومدیم بیرون کلی خوش گذروندیم تو راه ک بودیم چشمم خورد ب معروف ترین مغازه ای ک بستنی داشت
ات:بابا ؟؟
جانم عزیزم
ات: میشه بریمبستنی بخوریم آخه امروز تولدم بود تروخداااا بریم تروخدا (اصرار خیلی خیلی زیاد و لوس 🥺)
عزیزم وای خدا چشاتو اونجوری نکن قربونت برم الان دیره بزار ی روز دیگ
ات: نه من همین الان میخوام بریم دیگ
مامان ات : عزیزم بریم بگیریم اصلا سه تایی باهم میخوریم
ات:مامان چرا امروز یونگی نیومد ؟؟
مامان ات : خب درس خیلی داشت نتونست بیاد دیگ بجاش الان بستی میخوریم خوبه؟؟... کانگ سریع دور بزن بریم بستنی بگیریممم
ات: آخ جوننننن ......بابا مراقب باشششش (با جیغ فرا بنفش 😂)
ویو ات
دیدم ک ی کامیون داره مستقیم میاد روی ما سریع گفتم بابا مراقب باش ک با ضربه ای ک ب سرم خورد دیگ چیزی نفهمیدم و چشامو بستم و سیاهییی
وقتی بیدار شدم هنوز سرم درد میکرد یکم ک دقت کردم دیدم تو بیمارستانم داداش یونگی بالا سرمه با بی حالی اسمشو صدا زدم
ات: دا..داداش؟ ( بیحال )
یونگی : بیدار شدی ؟؟ حالت خوبه البته بایدم خوب باشی ب هر حال فقط تو سالم موندی ( یونگی ۱۵ سالشه اینجا)
ات: داداش چی میگی مامان بابا کجان هاا؟؟(یکم داد )
یونگی : ات تو باعث شدی مامان بابا برن زیر خاک اگه تو اینقدر اصرار نمیکردی برین بیرون الان این نمیشددددد ( داد خیلی زیاد )
ات:داداش (بغض🥺) نگو ک... تروخدا نگو خواهش میکنم هققق همش تقصیر منه هقق نههه تروخدا مامان هقق بابا...یعنی دیگ هقق قرار نیس ببینمشون هقق نههه ( گریه شدید )
فلش بک ب حال ......
خوب بود ؟؟...🍻🖇
واسه پارت دوم ۵ لایک ۵ کامنت ۲ فالو
چون بار اولمه ممکنه خوب نشه اگر ایرادی داشت بگید حمایتم کنید ک بتونم بهترش کنم 🤍
سلام من اتم ۱۸ سالمه
کاش تو بچگیم هیچ وقت واسه تولدم هیجان نداشتم کاش اونکارو نمیکردم کاش اصرار نمیکردم ...الان شاید وضعیتمون این نبود امروزم ی روز کسل کنندس هعیی
فلش بک به ۸ سال پیش
ویو ات : امروز ۱۱ سالم میشه آخ جونن تولدمه با مامان بابام اومدیم بیرون کلی خوش گذروندیم تو راه ک بودیم چشمم خورد ب معروف ترین مغازه ای ک بستنی داشت
ات:بابا ؟؟
جانم عزیزم
ات: میشه بریمبستنی بخوریم آخه امروز تولدم بود تروخداااا بریم تروخدا (اصرار خیلی خیلی زیاد و لوس 🥺)
عزیزم وای خدا چشاتو اونجوری نکن قربونت برم الان دیره بزار ی روز دیگ
ات: نه من همین الان میخوام بریم دیگ
مامان ات : عزیزم بریم بگیریم اصلا سه تایی باهم میخوریم
ات:مامان چرا امروز یونگی نیومد ؟؟
مامان ات : خب درس خیلی داشت نتونست بیاد دیگ بجاش الان بستی میخوریم خوبه؟؟... کانگ سریع دور بزن بریم بستنی بگیریممم
ات: آخ جوننننن ......بابا مراقب باشششش (با جیغ فرا بنفش 😂)
ویو ات
دیدم ک ی کامیون داره مستقیم میاد روی ما سریع گفتم بابا مراقب باش ک با ضربه ای ک ب سرم خورد دیگ چیزی نفهمیدم و چشامو بستم و سیاهییی
وقتی بیدار شدم هنوز سرم درد میکرد یکم ک دقت کردم دیدم تو بیمارستانم داداش یونگی بالا سرمه با بی حالی اسمشو صدا زدم
ات: دا..داداش؟ ( بیحال )
یونگی : بیدار شدی ؟؟ حالت خوبه البته بایدم خوب باشی ب هر حال فقط تو سالم موندی ( یونگی ۱۵ سالشه اینجا)
ات: داداش چی میگی مامان بابا کجان هاا؟؟(یکم داد )
یونگی : ات تو باعث شدی مامان بابا برن زیر خاک اگه تو اینقدر اصرار نمیکردی برین بیرون الان این نمیشددددد ( داد خیلی زیاد )
ات:داداش (بغض🥺) نگو ک... تروخدا نگو خواهش میکنم هققق همش تقصیر منه هقق نههه تروخدا مامان هقق بابا...یعنی دیگ هقق قرار نیس ببینمشون هقق نههه ( گریه شدید )
فلش بک ب حال ......
خوب بود ؟؟...🍻🖇
واسه پارت دوم ۵ لایک ۵ کامنت ۲ فالو
چون بار اولمه ممکنه خوب نشه اگر ایرادی داشت بگید حمایتم کنید ک بتونم بهترش کنم 🤍
۱۲.۷k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.