رمانجونگکوکمافیا

#رمان_جونگکوک_مافیا
part 17

بعد از خرید رفتیم رستوران غذا بخورییم
ا. ت: جونگکوک چرا اون همه لباس خریدی؟
صاحب مغازه این همرو نمیتونه بخره
دیدم ک جونگکوک خندید
وایسا نکنه ک تو صاحب این پاساژی؟
جونگکوک: افرین درس حدس زدی
بعد ۱ دقیقه ب جونگکوک خیره شدم انگار قلبم داشت در میومد
تودلم صحبت کردم
{وای نکنه عاشق جونگکوک شدم بهش بگم عاشقشم} تصمیم گرفتم بهش بگم ک عاشقش شدم
تا خواستم بگم دیدم بادیگارد جونگکوک بااسترس اومد و گفت: قربان دارن میان
جونگکوک: مگه نگفتم جواب نده [با داد ]
همه ی ادما نگا میکردن
رفتم دست جونگکوک رو گرفتم ک اروم شه
دستشو گرفتم و بردمش بیرون هوا تاریک بود وکسی هم بیرون نبود
منم دست تو دست جونگکوک بودم
جونگکوک منو گرفت و ب پل تکیه داد......
ادامه7لایک


[ببخشیداین پارت کم بود]
دیدگاه ها (۰)

#رمان_جونگکوک_مافیا part payani F1 گفت: چرا بامن اینکارو کرد...

#رمان_جونگکوک_مافیا2part 1 F2منو بردن تو ماشین و وقتی تو ماش...

#رمان_جونگکوک_مافیا part 16ا. ت: جونگکوک تو اصلا به من توجه ...

#رمان_جونگکوک_مافیا part 15واروم منو بوسید و رفتتاحالا اینقد...

پارت 13 دیدم.... چند تا دختر روبه روم وایستادن یه دونه از او...

و....ویو جونگکوک رسیدیم عمارت بدون اینکه توجه بهش کنم رفتم ب...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط