عشق ویرانگر
پارت ۳۶
+ولم کن خودم میرم
به حرفم توجه هی نمیکرد جیغ زدم
+بزارم زمین کسی که خودش باعث کور شدنم شده حق دست زدن به منم نداره خوشحال شدی دیگه نیازی به انداختنم تو اون اتاق تاریک نیست الان دیگه حتی اگه خورشید کنارمم بتابه دیگه نمیتونم نوری احساس کنم ولم من
با این حرفام منو گذاشت رو زمین
_من باعثش شدم؟
+چه تو چه بابات هردوتون شبیه همین
_ما شبیه هم نیستیم
داد زد یه قدم رفتم عقب که چون رو پله ها بودیم نزدیک بود بیوفتم که دستی دورم حلقه شد و نگهم داشت کی بود معلومه ات تهیونگ کی میتونه باشه دوباره بغلم کرد میدونستم با تقلا کردن فقط خودمو خسته میکنم بردم و گذاشتم روی تخت ولی تو کدوم اتاق دستمو گذاشتم روی تخت و میخواستم بلندشم بلند شدم
+اینجا کجاست
_ما بهش میگیم اتاق
+اتاق کی
_اتاق ما
+اتاق مایی وجود نداره
_داره تو نمیخوای بفهمی
+میگم اتاق مایی وجود نداره منو میرم اتاق خودم
_برو ولی بازم برتمیگردونم تو همین اتاق
بدون توجه به تهیونگ بلند شدم و راه میرفتم که خوردم به دیوار و افتادم دوباره بلند شدم راه برم که پام خورد به میز و درد گرفت دوباره بلند شدم که تهیونگ گرفتم
+ولم کن
_هیسس
گذاشتم رو تخت و خودش رفت و بعد چند مین اومد اومد کنارم نشست بلند شدم که دوباره نشوندم
_پات زخمی شده
+مهم نیست
_یعنی چی مهم نیست
_یعنی همین مهم نیست
شمرده شمرده جلمو بهش گفتم و بلند شدم ولی دوباره پرت شدم رو تخت و اون بدون توجه به تقلا هام پامو پانسمان کرد
یه چیزی نظرمو جلب کرد این چرا یه دستی داره کار میکنه ولی منو بغل کرده بود یه دستش خیلی سنگین بود
_حالا هرجایی که میخوای بری برو
+دستت؟؟
_چیه
+گچ گرفتی؟
دستشو گرفتم اره گچ گرفته که از دستم کشید
_مهم نیست
+مهم نیست؟
_اوهوم
+باشه
ناراحت با هزارتا بدبختی خودمو رسوندم به در رفتم بیرون ولی هنوز داشتم دنبال یه اتاق میگشتم که به اولین اتاقی که رسیدم رفتم تو و تخت پیدا کردم و خوابیدم صبح از خواب بیدار شدم بازم به کمک تهیونگ رفتم پایین ولی این دفعه نزاشتم بغلم کنه فقط دستمو گرفت و تاتی تاتی رفتم پایین فکر کنم نزدیکای ظهر بود رفتم پیش خدمتکارا تا یکم فضولی نه کنجکاوی کنم
+میگمم ارباب چرا دستش گچ شده
خدمتکار:نمیدونم ولی چند وقت پیش روز بعد اینکه شما رو بردن بیمارستان ادمای پدر ارباب اومدن و ارباب بردم وقتی اوردنش خیلی وضعش بد بود همه صورتش کبود شده بود و دستش شسکته بود و همه تنش خونی بود
+واقعا؟
خدمتکار:اوهوم
یعنی باباش زدش چرا چرا باید پسرشو بزنه
چند ساعتی داشتم فکر میکردم که یهو ....
۱۹❤️
۳۰کامنت
+ولم کن خودم میرم
به حرفم توجه هی نمیکرد جیغ زدم
+بزارم زمین کسی که خودش باعث کور شدنم شده حق دست زدن به منم نداره خوشحال شدی دیگه نیازی به انداختنم تو اون اتاق تاریک نیست الان دیگه حتی اگه خورشید کنارمم بتابه دیگه نمیتونم نوری احساس کنم ولم من
با این حرفام منو گذاشت رو زمین
_من باعثش شدم؟
+چه تو چه بابات هردوتون شبیه همین
_ما شبیه هم نیستیم
داد زد یه قدم رفتم عقب که چون رو پله ها بودیم نزدیک بود بیوفتم که دستی دورم حلقه شد و نگهم داشت کی بود معلومه ات تهیونگ کی میتونه باشه دوباره بغلم کرد میدونستم با تقلا کردن فقط خودمو خسته میکنم بردم و گذاشتم روی تخت ولی تو کدوم اتاق دستمو گذاشتم روی تخت و میخواستم بلندشم بلند شدم
+اینجا کجاست
_ما بهش میگیم اتاق
+اتاق کی
_اتاق ما
+اتاق مایی وجود نداره
_داره تو نمیخوای بفهمی
+میگم اتاق مایی وجود نداره منو میرم اتاق خودم
_برو ولی بازم برتمیگردونم تو همین اتاق
بدون توجه به تهیونگ بلند شدم و راه میرفتم که خوردم به دیوار و افتادم دوباره بلند شدم راه برم که پام خورد به میز و درد گرفت دوباره بلند شدم که تهیونگ گرفتم
+ولم کن
_هیسس
گذاشتم رو تخت و خودش رفت و بعد چند مین اومد اومد کنارم نشست بلند شدم که دوباره نشوندم
_پات زخمی شده
+مهم نیست
_یعنی چی مهم نیست
_یعنی همین مهم نیست
شمرده شمرده جلمو بهش گفتم و بلند شدم ولی دوباره پرت شدم رو تخت و اون بدون توجه به تقلا هام پامو پانسمان کرد
یه چیزی نظرمو جلب کرد این چرا یه دستی داره کار میکنه ولی منو بغل کرده بود یه دستش خیلی سنگین بود
_حالا هرجایی که میخوای بری برو
+دستت؟؟
_چیه
+گچ گرفتی؟
دستشو گرفتم اره گچ گرفته که از دستم کشید
_مهم نیست
+مهم نیست؟
_اوهوم
+باشه
ناراحت با هزارتا بدبختی خودمو رسوندم به در رفتم بیرون ولی هنوز داشتم دنبال یه اتاق میگشتم که به اولین اتاقی که رسیدم رفتم تو و تخت پیدا کردم و خوابیدم صبح از خواب بیدار شدم بازم به کمک تهیونگ رفتم پایین ولی این دفعه نزاشتم بغلم کنه فقط دستمو گرفت و تاتی تاتی رفتم پایین فکر کنم نزدیکای ظهر بود رفتم پیش خدمتکارا تا یکم فضولی نه کنجکاوی کنم
+میگمم ارباب چرا دستش گچ شده
خدمتکار:نمیدونم ولی چند وقت پیش روز بعد اینکه شما رو بردن بیمارستان ادمای پدر ارباب اومدن و ارباب بردم وقتی اوردنش خیلی وضعش بد بود همه صورتش کبود شده بود و دستش شسکته بود و همه تنش خونی بود
+واقعا؟
خدمتکار:اوهوم
یعنی باباش زدش چرا چرا باید پسرشو بزنه
چند ساعتی داشتم فکر میکردم که یهو ....
۱۹❤️
۳۰کامنت
۱۰.۰k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.