عشق ویرانگر پارت ۳۷
که یهو صدای در اومد از اینکه هیچی نمیدیدم خیلی حالم خراب بود شاید از بیرون یه دختر سرد شده بودم ولی از درون خراب بودم مگه چه گناهی کردم سرمو طرف صدا بردم هیچ صدایی نبود ولی صدای قدم هاش میومد
+کسی اومده؟
؟عه زن داداش خودم اینجاست که
+زن داداش؟
؟منو ندیدی اشکال نداره من جینم رفیق شفیق اقای کیم تهیونگ
+رفیق؟
جین:اوهوم تازه برگشتم از سفر ولی بیشتر دوست دست راستشم
+اها
جین:خوب زن داداش دوست داری کجا بریم ؟
+چی؟
چه زود این بچه خودمونی شد
جین:کجا دوست داری ببینی
پوزخند زدم +ببینم ؟
جین:خوب حالا غمبرک نزن کجا دوست داری بری سفر
+بوسان؟
جین:عالیه ..خوب پاشو حاضر شو همه باهم میریم اونجا
+الان ؟
جین:اوهوم پاشو من با بچه ها هماهنگ کردیم هم کوک هم تهیونگ هم ....یونا و تو و من میریم یه سفر خوب
با گفتن اسامی که دارن میان به جز کوک و جین که گناهی نداشتن خورد تو برجکم جدی گفتم
+من نمیام شما میتونین برین
جین:یعنی چی پاشو پاشو
به زور بلندم کرد و کشون کشون بردم در یه جا رو باز کرد و از در عبور کردیم که نسیم خیلی خنک و خوبی به سرم خود که این نشون دهنده اینه که تو حیاط عمارتیم منو باز کشید و برد نشوندم معلوم بود کجاست ماشین انگار جلو بودم چون وقتی دست میزدم به این ور و اون ور فقط دوتا صندلی بود که اونم پر بود داشتم دست میزدم بهش تا ببینم کیه که بوی عطرش نشون میداد کیه سریع دستمو کشیدم و درست نشستم که در باز شد و صدای کوک از پشت سرم اومد
جین:خوب داداش برو وسایل زنتو جمع کن
پوزخندی زدم و اروم گفتم +زنت هه
تهیونگ انگار شنید و عصبی گفت
_من برم
جین:میخوای من برم ؟
تهیونگ پوفی کرد و رفت بیرون و بعد چند مین اومد
جین:خوب حالا بریم
راه افتادیم هر چقدر سعی میکردم بیرون نگاه کنم جز سیاهی چیزی نمیدیدم از این حو قطر اشکی از چشمام اومد که سریع پاکش کردم ولی تموم نشد و قطره های اشک بدون توجه به من میریختن و من سریع پاکشون میکردم که صدای عصبی تهیونگ به خودم اوردم
_بس کن گریه نکن
+منتظر دستور تو بودم
تهیونگ زد به فرمون و یهو ماشین با صدای بدی که از ترمز بود وایستاد که من نزدیک بودم برم تو شیشه یکی از ماشین رفت بیرون که صدای گیج جین اومد
جین:چی شده
+خواب بودی؟
جین:اوهوم
+هیچی تهیونگ رفت بیرون
بعد چند مین در طرفم باز شد و دستم که روی در بود افتاد پایین صدای عصبی تهیونگ اومد
_بیا پایین
+باشه
گیج بودم دید کاراش نمیفهمیدم اومدم بیا پایین که سرم نزدیک بود بخوره به سقف ماشین که خورد به یه چیز نرم و یکم سفت نمیدونم چی بود رفتم بیرون تهیونگ دستمو گرفت و بردم یه سمتی که نمیدونم کجاست دستام و باز کرد و یه جیزی گذاشت تو دستم و دستم و بست انگار لیوان بود
_بخور و تو راه بخواب
متعجب لیوانو زندیک لبم کردم که یهو
+کسی اومده؟
؟عه زن داداش خودم اینجاست که
+زن داداش؟
؟منو ندیدی اشکال نداره من جینم رفیق شفیق اقای کیم تهیونگ
+رفیق؟
جین:اوهوم تازه برگشتم از سفر ولی بیشتر دوست دست راستشم
+اها
جین:خوب زن داداش دوست داری کجا بریم ؟
+چی؟
چه زود این بچه خودمونی شد
جین:کجا دوست داری ببینی
پوزخند زدم +ببینم ؟
جین:خوب حالا غمبرک نزن کجا دوست داری بری سفر
+بوسان؟
جین:عالیه ..خوب پاشو حاضر شو همه باهم میریم اونجا
+الان ؟
جین:اوهوم پاشو من با بچه ها هماهنگ کردیم هم کوک هم تهیونگ هم ....یونا و تو و من میریم یه سفر خوب
با گفتن اسامی که دارن میان به جز کوک و جین که گناهی نداشتن خورد تو برجکم جدی گفتم
+من نمیام شما میتونین برین
جین:یعنی چی پاشو پاشو
به زور بلندم کرد و کشون کشون بردم در یه جا رو باز کرد و از در عبور کردیم که نسیم خیلی خنک و خوبی به سرم خود که این نشون دهنده اینه که تو حیاط عمارتیم منو باز کشید و برد نشوندم معلوم بود کجاست ماشین انگار جلو بودم چون وقتی دست میزدم به این ور و اون ور فقط دوتا صندلی بود که اونم پر بود داشتم دست میزدم بهش تا ببینم کیه که بوی عطرش نشون میداد کیه سریع دستمو کشیدم و درست نشستم که در باز شد و صدای کوک از پشت سرم اومد
جین:خوب داداش برو وسایل زنتو جمع کن
پوزخندی زدم و اروم گفتم +زنت هه
تهیونگ انگار شنید و عصبی گفت
_من برم
جین:میخوای من برم ؟
تهیونگ پوفی کرد و رفت بیرون و بعد چند مین اومد
جین:خوب حالا بریم
راه افتادیم هر چقدر سعی میکردم بیرون نگاه کنم جز سیاهی چیزی نمیدیدم از این حو قطر اشکی از چشمام اومد که سریع پاکش کردم ولی تموم نشد و قطره های اشک بدون توجه به من میریختن و من سریع پاکشون میکردم که صدای عصبی تهیونگ به خودم اوردم
_بس کن گریه نکن
+منتظر دستور تو بودم
تهیونگ زد به فرمون و یهو ماشین با صدای بدی که از ترمز بود وایستاد که من نزدیک بودم برم تو شیشه یکی از ماشین رفت بیرون که صدای گیج جین اومد
جین:چی شده
+خواب بودی؟
جین:اوهوم
+هیچی تهیونگ رفت بیرون
بعد چند مین در طرفم باز شد و دستم که روی در بود افتاد پایین صدای عصبی تهیونگ اومد
_بیا پایین
+باشه
گیج بودم دید کاراش نمیفهمیدم اومدم بیا پایین که سرم نزدیک بود بخوره به سقف ماشین که خورد به یه چیز نرم و یکم سفت نمیدونم چی بود رفتم بیرون تهیونگ دستمو گرفت و بردم یه سمتی که نمیدونم کجاست دستام و باز کرد و یه جیزی گذاشت تو دستم و دستم و بست انگار لیوان بود
_بخور و تو راه بخواب
متعجب لیوانو زندیک لبم کردم که یهو
۸.۶k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.