عشق ویرانگر. ۳۰ کامنت۱۹ پارت۳۵
ویو ات
چشمام باز کردم چقدر اینجا تاریکه خواستم پاشم ولی نشد درد نمیزاشت کل بدم له شده بود بعد از چند دقیقه صدای در اومد از بوی عطرش معلوم بود
_خوبی
اره ،من میخوام برم
_باشه
خواستم بلند شم ولی نمیشد این درد مسخره نمیزاش تهیونگ اومد و دستم گرفت تا کمکم کنه که دستشو پس زدم
به من دست نزن
با کلی درد بلند شدم چشمام نمیدید فقط میرفتم هیچجا رو نمیدیدم فقط با دستام جلوم گرفتم تا به جایی نخورم ولی هر چقدر گذشت ددیدم دیدم درست نمیشه بلند گفتم
من من نمیبینم
_چی
میگم هیچجا رو نمیبینم
نشستم رو زمین میترسیدم داد میزدم مه پرستارا اومدن گرفتنم هی میزدمشون هی اون صحنه مسخره نگاهای بابای تهیونگ میومد تو ذهنم
برین کنار
تو خودم جمع شدم که تهیونگ اومد
برو اونطرف ولم کن میگم ولم کن
_هیسس
تقلا میکردم فایده ای نداشت منو برداشت هی به شونش میزدم تا ولم کنه نمیشد که گذاشتم یه جای نرم تخت بود میخواستم بلندشم ولی نمیشد تهیونگ دستام گرفت و قفل کرد و بغلم کرد تا نتونم تکون بخورم که با سوختن دستم کم کم چشمام سنگین شد خوابوندم رو تخت و بعد چند مین که با مشتای بی جونم به تهیونگ میزدم خوابم برد چشمام باز کردم که دوباره تاریکی دوباره یه صفحه سیاه نشستم سرم تو دستم حس میکردم کندمش بلند شدم وایستادم و با دستم و جلوم گرفتم اشکام روی صورتم میریخت که پام خورد به یه چیز تیز و افتادم زمین صدای در اومد که باز شد کی بود اومد سمتم صداش صدای کوک بود
°ات خوبی؟
جوابی ندادم اونم معلوم بود عصبی و ناراحت نفسای تند تندش اینو اثبات میکردن ذستمو گرفت مه با لحن جدی گفتم
میخوام برم از اینجا
اونم عصبی حواب داد°نمیشه نمیبینی داشتی میمیردی
جیغ زدم و با داد گفتم میخوام برم از این خراب شده
°ات درکت میکنم الان ترسیدی ولی این موقتیه دائمی نیست زود خوب میشی دکتر گفت تا یک ماه دیگه خوب میشی
پوزخندی زدم خوب میشم یه ماه همش تقصیر شماست همش تقصیر تو و اون داداشته
بغلم کرد °ببخشید ات
یک هفته توی اون بیمارستان بودم و کوک هر روز میومد بهم سر میزد و تلاش میکرد که بخندونم ولی نمیشد تهیونگ حتی یه بارم نیومد بهم سر بزنه هه مهم نیست امیدوارم دیگه نبینمت کیم تهیونگ بعد یک هفته اجازه دادن برم خونه رفتم عمارت پایین روی کناپه نشسته بودم از پله ها میترسیدم اگه برم قطعا میوفتادم بعد دو ساعت که منتظر کوک بودن صدای در اومد صورتمو سمت چپ بردم
کوک ؟اومدی ؟میشه کمکم کنی برم اتاقم ؟میترسم بیوفتم دست و پاهامم از دست بدم
صدای پاهاش میومد اومد روبه روش نشست این بوی عطر کوک نیست این عطر عطر..تهیونگ وای اتتتت
ته.یونگ؟
_چشم بسته هم میشناسیم؟
تا خواستم بلند شم بغلم کرد
ولم کن
_خودت گفتی نمیتونی بری بالا کوک امشب خونه نمیاد
چشمام باز کردم چقدر اینجا تاریکه خواستم پاشم ولی نشد درد نمیزاشت کل بدم له شده بود بعد از چند دقیقه صدای در اومد از بوی عطرش معلوم بود
_خوبی
اره ،من میخوام برم
_باشه
خواستم بلند شم ولی نمیشد این درد مسخره نمیزاش تهیونگ اومد و دستم گرفت تا کمکم کنه که دستشو پس زدم
به من دست نزن
با کلی درد بلند شدم چشمام نمیدید فقط میرفتم هیچجا رو نمیدیدم فقط با دستام جلوم گرفتم تا به جایی نخورم ولی هر چقدر گذشت ددیدم دیدم درست نمیشه بلند گفتم
من من نمیبینم
_چی
میگم هیچجا رو نمیبینم
نشستم رو زمین میترسیدم داد میزدم مه پرستارا اومدن گرفتنم هی میزدمشون هی اون صحنه مسخره نگاهای بابای تهیونگ میومد تو ذهنم
برین کنار
تو خودم جمع شدم که تهیونگ اومد
برو اونطرف ولم کن میگم ولم کن
_هیسس
تقلا میکردم فایده ای نداشت منو برداشت هی به شونش میزدم تا ولم کنه نمیشد که گذاشتم یه جای نرم تخت بود میخواستم بلندشم ولی نمیشد تهیونگ دستام گرفت و قفل کرد و بغلم کرد تا نتونم تکون بخورم که با سوختن دستم کم کم چشمام سنگین شد خوابوندم رو تخت و بعد چند مین که با مشتای بی جونم به تهیونگ میزدم خوابم برد چشمام باز کردم که دوباره تاریکی دوباره یه صفحه سیاه نشستم سرم تو دستم حس میکردم کندمش بلند شدم وایستادم و با دستم و جلوم گرفتم اشکام روی صورتم میریخت که پام خورد به یه چیز تیز و افتادم زمین صدای در اومد که باز شد کی بود اومد سمتم صداش صدای کوک بود
°ات خوبی؟
جوابی ندادم اونم معلوم بود عصبی و ناراحت نفسای تند تندش اینو اثبات میکردن ذستمو گرفت مه با لحن جدی گفتم
میخوام برم از اینجا
اونم عصبی حواب داد°نمیشه نمیبینی داشتی میمیردی
جیغ زدم و با داد گفتم میخوام برم از این خراب شده
°ات درکت میکنم الان ترسیدی ولی این موقتیه دائمی نیست زود خوب میشی دکتر گفت تا یک ماه دیگه خوب میشی
پوزخندی زدم خوب میشم یه ماه همش تقصیر شماست همش تقصیر تو و اون داداشته
بغلم کرد °ببخشید ات
یک هفته توی اون بیمارستان بودم و کوک هر روز میومد بهم سر میزد و تلاش میکرد که بخندونم ولی نمیشد تهیونگ حتی یه بارم نیومد بهم سر بزنه هه مهم نیست امیدوارم دیگه نبینمت کیم تهیونگ بعد یک هفته اجازه دادن برم خونه رفتم عمارت پایین روی کناپه نشسته بودم از پله ها میترسیدم اگه برم قطعا میوفتادم بعد دو ساعت که منتظر کوک بودن صدای در اومد صورتمو سمت چپ بردم
کوک ؟اومدی ؟میشه کمکم کنی برم اتاقم ؟میترسم بیوفتم دست و پاهامم از دست بدم
صدای پاهاش میومد اومد روبه روش نشست این بوی عطر کوک نیست این عطر عطر..تهیونگ وای اتتتت
ته.یونگ؟
_چشم بسته هم میشناسیم؟
تا خواستم بلند شم بغلم کرد
ولم کن
_خودت گفتی نمیتونی بری بالا کوک امشب خونه نمیاد
۱۰.۰k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.