واقعا ممنونم ازتون بابت همایت بالا🥰🥰♥♥♥♥♥♥

واقعا ممنونم ازتون بابت همایت بالا🥰🥰♥♥♥♥♥♥
پارت پنجم

فردا صبح
تهیونگ ویو
ساعت شش صبح پاشدم تابرم دنبال ات
اماده شدم ومثل همیشم رفتم بیرون
رسیدم دم دره خونه ات از اون جایی که خونخ ات چند طبقه بود زنگ طبقه پایینی اتت رو زدم و گفتم دوست ات هستم و رفتم داخل دستماا مخصوص بی هوشی رو گذاشتم تو جیبم
رفتم وزنگ دره خونه ان رو زدم که در رث باز کرد بدون اینگه عکس العملی نشون بده سریع وارد شدم و ات جیغ خفیفی کشید و گفت
ات تو تو اینجا چکتر میکنییییی ولم کننن بروودیگگههخ کیی دروو برات باز کردهه
ته ته ویو
سریع دستمال رو گذاشتم جلو دهنش بی هوش شد چقدر قشنگ خوابیده بود تصمیم گرفتم به جای اینکه ات بیرون باشه (تو انباری) بیارمش تو خونه وتوی اتاق بزارمش
بغلش کردم وسریع گذاشتم توماشین بدن ات یخ کزده بود پس بخاری رو روشن کردم وقتی رسیدیم ات رو گذاشتم روتخت و روش پتو کشیدم در اتاق رو قفل کردم و رفتم
ات ویو
وایی خدا دوباره من اوردن اینجاا ای خدا
ته ته بیدار شدی عشقم
ات من عشق تو نیستم ایششششش
ته ته ای قربونت بیا پایین ناهار بخوریم
ات نمیخوام


واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم بوس بهتون♥♥♥♥♥❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤



شرط
لایک 10
کامنت 10