پارت چهارم
پارت چهارم
ته ته باید خبر داشته باشی پس فردا عروسی ما هست
ات چیی عروسی من و تو اصلا خون ما دو تت بهم هم دیگخ میخوره
ات ویو
از حرفی که زدم خجالت کشیدم داشتم میمردم که گف
تهته نمیخواد سرخ شی اره به هم دیگه میخوریم
ات از کجا میدونی
ته ته زمانی که بی هوش بودی ازت خون گرفتم
ات چرااا بدونننن اجاززززززههههه
که دیدم رفت بیرون
ولی اخه چرا من باید با تهته ازدواج کنم
چرا به خودم دروغ بگم ازش خوشم نمیاد ما از اول باهم دیگه دعوا داشتیم
تازه الان هم اورده من رو تو این اتاق زندانی کرده دلم خبلی برای سایان تنگ شده داشتم از دلتنگی میمردم که یهو یادم اومد سایان امروز از کره میره مالزی
خیلی ناراحت شدم. سعی کردم گریه نکنم ولی بی اختیار اشکام ریخت به خاطر ثضعیتم به حاطر دوستم مامانم بابام واینکه نمیخوام اینجا باشم کم کم گریه ها م به هق هق تبدیل شد
کهه دیدم تهیونگ سراسیمه وارد شد و گفت
ته ته اتت چه اتفاقی افتاده چرا گریه میکنی
اومد و بقلم کرد
ات من هق
ته ته چیشده بهم بگو
ات اصلا هق هق به تو چه برو بیرون.
وقتی که تهیونگ رفت گربم اوج گرف مثل ابر بهار اشک ریختم
و نفهمیدم کی خوابم برد
فردا صبح
ویو ات با سر درد از خواب پاشدم دیدم رو یه پتو هست
با خودم گفتم شاید کار کنان تهیونگ اوردن که با دیدن تهیونگ کنار خودم خشکم زد و جیغ کشیدم گفتم
ات توووو این جااا چیکار میکنیییی
ته ته چیی چخبره چیشده
ات با تو ام
ته ته اها من ببخشید
ورفت نمیدونم این بشر چش بود
کم کم فکر فرار به سرم زد
در رو که باز کردم هیچ کس نبود از اونجا که صبحونه نخورده بودم خیلی خسته بودم ولی باید از اونجا میرفتم خونه خودم به راحتی از اون جا فرار کردم اخیش راحت شدم هاا رفتم خونه یه دوش گرفتم غذا مفسر خوردم و خوابیدم
ته ته ویو.
رفتم پیش ات تا ازش عضر بخوام بهش بگم عروسی عقب افتاد وارد که شدم دیدمم کسسیی اونجا نیس خیلی عصبی شدم تمام کارکنان گفتم مگه شما اومدید اینجا خثش گذرونی و کلی باهاشون دعوا کردم تنها جایی که به ذهنم رسید خونه ات بود فردا صبح میرم اونجا
ممنون بابت همایت هاتون بچه ها ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
شرط ها
لایک 8
کامنت 7
اگه امشب برسونید پارت میزارممممممم
ته ته باید خبر داشته باشی پس فردا عروسی ما هست
ات چیی عروسی من و تو اصلا خون ما دو تت بهم هم دیگخ میخوره
ات ویو
از حرفی که زدم خجالت کشیدم داشتم میمردم که گف
تهته نمیخواد سرخ شی اره به هم دیگه میخوریم
ات از کجا میدونی
ته ته زمانی که بی هوش بودی ازت خون گرفتم
ات چرااا بدونننن اجاززززززههههه
که دیدم رفت بیرون
ولی اخه چرا من باید با تهته ازدواج کنم
چرا به خودم دروغ بگم ازش خوشم نمیاد ما از اول باهم دیگه دعوا داشتیم
تازه الان هم اورده من رو تو این اتاق زندانی کرده دلم خبلی برای سایان تنگ شده داشتم از دلتنگی میمردم که یهو یادم اومد سایان امروز از کره میره مالزی
خیلی ناراحت شدم. سعی کردم گریه نکنم ولی بی اختیار اشکام ریخت به خاطر ثضعیتم به حاطر دوستم مامانم بابام واینکه نمیخوام اینجا باشم کم کم گریه ها م به هق هق تبدیل شد
کهه دیدم تهیونگ سراسیمه وارد شد و گفت
ته ته اتت چه اتفاقی افتاده چرا گریه میکنی
اومد و بقلم کرد
ات من هق
ته ته چیشده بهم بگو
ات اصلا هق هق به تو چه برو بیرون.
وقتی که تهیونگ رفت گربم اوج گرف مثل ابر بهار اشک ریختم
و نفهمیدم کی خوابم برد
فردا صبح
ویو ات با سر درد از خواب پاشدم دیدم رو یه پتو هست
با خودم گفتم شاید کار کنان تهیونگ اوردن که با دیدن تهیونگ کنار خودم خشکم زد و جیغ کشیدم گفتم
ات توووو این جااا چیکار میکنیییی
ته ته چیی چخبره چیشده
ات با تو ام
ته ته اها من ببخشید
ورفت نمیدونم این بشر چش بود
کم کم فکر فرار به سرم زد
در رو که باز کردم هیچ کس نبود از اونجا که صبحونه نخورده بودم خیلی خسته بودم ولی باید از اونجا میرفتم خونه خودم به راحتی از اون جا فرار کردم اخیش راحت شدم هاا رفتم خونه یه دوش گرفتم غذا مفسر خوردم و خوابیدم
ته ته ویو.
رفتم پیش ات تا ازش عضر بخوام بهش بگم عروسی عقب افتاد وارد که شدم دیدمم کسسیی اونجا نیس خیلی عصبی شدم تمام کارکنان گفتم مگه شما اومدید اینجا خثش گذرونی و کلی باهاشون دعوا کردم تنها جایی که به ذهنم رسید خونه ات بود فردا صبح میرم اونجا
ممنون بابت همایت هاتون بچه ها ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
شرط ها
لایک 8
کامنت 7
اگه امشب برسونید پارت میزارممممممم
۴.۶k
۱۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.