بازی با آتش...
بازی با آتش...
چشم که باز کردم یادم افتاد دیشب رو با خانم دکتر و خانم مهندس توی مهمانسرای بیمارستان گذروندیم.به شدت احتیاج داشتم دوش بگیرم. اما باید صبر میکردم تا بچه ها برن سر کار و همکارم برام حوله و لباس بیاره.
اینکه از هیچ جا خبر نداشتم کلافه ام میکرد.
فقط به خودم امیدواری میدادم قضیه تا فردا صبح تموم بشه.
شبکه خبر بجز یه خبر کوتاه از حوادث چیزی نشون نمیداد.
اخبار ضد و نقیض بود. میگفتند یزدانشهر پمپ بنزین آتش زدن اما صبح معلوم شد فقط به پمپ بنزین حمله شده و تجهیزاتش تخریب شده.
یا میگفتن توی مسیر تیران و کرون کامیون آتش زدند اما همکارم که رفته بود خونه میگفت خبری نبوده.
به هیچ خبری نمیشد اعتماد کرد. یک کلاغ چهل کلاغی بود اوضاع.
صبحانه که خوردیم من یه سر رفتم آزمایشگاه. علی کریمی اومده بود. پرسیدم اصفهان چه خبر؟
گفت صبح که هیچ خبری نبود.راه ها باز بود.
بنده خدا راننده که دیروز ماشینش رو مجبور شده بود وسط راه رها کنه ساعت 3 صبح تونسته بود بره سراغش...
اوضاع بدی شده بود. بیشترین آسیب مال خود مردم بود. بعضی بچه ها مجبور شده بودند 24 ساعته شیفت بدن.
خواهرم تمام راه دانشگاه تا خونه رو پیاده رفته بود...
اخبار فقط سهمیه های تفاوت ناوگان حمل و نقل عمومی رو اعلام میکرد.
احساس میکردم دولت به این وقایع به چشم یه بازی و لج و لجبازی بچه گانه نگاه میکنه و نشسته کنار تا خسته بشن...
شایدم حق داشت. همکارم دیروز توی رختکن میگفت بابا بنزین رو بکنید 5000 اما بزارید برسم به خونه و زندگیم. بچه هام موندند پیش پرستار...
چشم که باز کردم یادم افتاد دیشب رو با خانم دکتر و خانم مهندس توی مهمانسرای بیمارستان گذروندیم.به شدت احتیاج داشتم دوش بگیرم. اما باید صبر میکردم تا بچه ها برن سر کار و همکارم برام حوله و لباس بیاره.
اینکه از هیچ جا خبر نداشتم کلافه ام میکرد.
فقط به خودم امیدواری میدادم قضیه تا فردا صبح تموم بشه.
شبکه خبر بجز یه خبر کوتاه از حوادث چیزی نشون نمیداد.
اخبار ضد و نقیض بود. میگفتند یزدانشهر پمپ بنزین آتش زدن اما صبح معلوم شد فقط به پمپ بنزین حمله شده و تجهیزاتش تخریب شده.
یا میگفتن توی مسیر تیران و کرون کامیون آتش زدند اما همکارم که رفته بود خونه میگفت خبری نبوده.
به هیچ خبری نمیشد اعتماد کرد. یک کلاغ چهل کلاغی بود اوضاع.
صبحانه که خوردیم من یه سر رفتم آزمایشگاه. علی کریمی اومده بود. پرسیدم اصفهان چه خبر؟
گفت صبح که هیچ خبری نبود.راه ها باز بود.
بنده خدا راننده که دیروز ماشینش رو مجبور شده بود وسط راه رها کنه ساعت 3 صبح تونسته بود بره سراغش...
اوضاع بدی شده بود. بیشترین آسیب مال خود مردم بود. بعضی بچه ها مجبور شده بودند 24 ساعته شیفت بدن.
خواهرم تمام راه دانشگاه تا خونه رو پیاده رفته بود...
اخبار فقط سهمیه های تفاوت ناوگان حمل و نقل عمومی رو اعلام میکرد.
احساس میکردم دولت به این وقایع به چشم یه بازی و لج و لجبازی بچه گانه نگاه میکنه و نشسته کنار تا خسته بشن...
شایدم حق داشت. همکارم دیروز توی رختکن میگفت بابا بنزین رو بکنید 5000 اما بزارید برسم به خونه و زندگیم. بچه هام موندند پیش پرستار...
۱.۶k
۲۶ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.