عشق یک طرفه پارت
عشق یک طرفه پارت 9
ویو ات
با دردی که داشتم به زور از جام بلند شدم و لباسام رو تنم کردم و رفتم خونه ولی حالم اصلا خوب نبود ولی خودمو معمولی نشون میدادم تا خانوادم نفهمن اگه بفهمن منو میکشن دلم شکسته بود و درد داشتم خدایا آخه چرا باهام این کار رو کرد چی میشد منو بخواد
ویو تهیونگ
بعد رابطه با ات از بار اومدم بیرون و رفتم خونه وقتی وارد خونه شدم دیدم هیچکس نیست پس بیخیال شدم و رفتم حموم یه دوش ۱۵ مینی گرفتم اومدم بیرون یه لباس معمولی پوشیدمو دراز کشیدم رو تخت چندان نکشید که خوابم برد
یه ساعتی میشد که خوابیده بودم که گوشیم زنگ خورد بلند شدم دیدم جینسو هست جواب دادم و باهاش کمی حرف زدم بعدش بلند شدم رفتم پایین دیدم اجوما تو آشپز خونست
تهیونگ : اجوماا
اجوماا: جانم پسرم
تهیونگ : اجوما من گشنمه برام شام بیار
اجوما : چشم حتما
بعد این که اجوما غذامو آورد خوردم و رفتم کت شلوار توسیم رو پوشیدم و رفتم پیش جینسو تا ببینمش و بریم بگردیم
ویو ات
رسیدم خونه مادرم تو آشپزخونه بود و بابام هم داشت فیلم میدید
جیمین هم خونه نبود رفته بود پیش رفیقاش سلام دادم و میخواستم برم تو اتاق که مامانم گفت یه لباس خوب بپوش که یه ساعت دیگه برات خواستگار میاد
با شنیدن حرفش هم ترسیدم هم نمیخواستم ازدواج کنم
لیسا ( مادر ات ) : سلام دخترم برو بالا یه لباس خوب بپوش که برای یه ساعت دیگه خواستگار میاد
ات : ولی مامان من نمیخوام ازدواج کنم میخوام درسمو ادامه بدم
لیسا : حرف نباشه کاری که گفتم رو بکن
ات :ولی مامانن 💔
بعد بحث با مادرم رفتم تو اتاقم و رفتم حموم یه دوش ۲۰ مینی گرفتم اومدم بیرون و یه لباس مجلسی که رنگش سفید هم بود پوشیدم کمی هم آرایش کردم و رفتم پایین نشستم رو مبل که زنگ درو زدن
آرمی ها به نظرتون خواستگار ات کیه؟و اینکه آیا عطر حقیقت را به پسره میگه یا ردش میکنه یا قبولش میکنه؟
ویو ات
با دردی که داشتم به زور از جام بلند شدم و لباسام رو تنم کردم و رفتم خونه ولی حالم اصلا خوب نبود ولی خودمو معمولی نشون میدادم تا خانوادم نفهمن اگه بفهمن منو میکشن دلم شکسته بود و درد داشتم خدایا آخه چرا باهام این کار رو کرد چی میشد منو بخواد
ویو تهیونگ
بعد رابطه با ات از بار اومدم بیرون و رفتم خونه وقتی وارد خونه شدم دیدم هیچکس نیست پس بیخیال شدم و رفتم حموم یه دوش ۱۵ مینی گرفتم اومدم بیرون یه لباس معمولی پوشیدمو دراز کشیدم رو تخت چندان نکشید که خوابم برد
یه ساعتی میشد که خوابیده بودم که گوشیم زنگ خورد بلند شدم دیدم جینسو هست جواب دادم و باهاش کمی حرف زدم بعدش بلند شدم رفتم پایین دیدم اجوما تو آشپز خونست
تهیونگ : اجوماا
اجوماا: جانم پسرم
تهیونگ : اجوما من گشنمه برام شام بیار
اجوما : چشم حتما
بعد این که اجوما غذامو آورد خوردم و رفتم کت شلوار توسیم رو پوشیدم و رفتم پیش جینسو تا ببینمش و بریم بگردیم
ویو ات
رسیدم خونه مادرم تو آشپزخونه بود و بابام هم داشت فیلم میدید
جیمین هم خونه نبود رفته بود پیش رفیقاش سلام دادم و میخواستم برم تو اتاق که مامانم گفت یه لباس خوب بپوش که یه ساعت دیگه برات خواستگار میاد
با شنیدن حرفش هم ترسیدم هم نمیخواستم ازدواج کنم
لیسا ( مادر ات ) : سلام دخترم برو بالا یه لباس خوب بپوش که برای یه ساعت دیگه خواستگار میاد
ات : ولی مامان من نمیخوام ازدواج کنم میخوام درسمو ادامه بدم
لیسا : حرف نباشه کاری که گفتم رو بکن
ات :ولی مامانن 💔
بعد بحث با مادرم رفتم تو اتاقم و رفتم حموم یه دوش ۲۰ مینی گرفتم اومدم بیرون و یه لباس مجلسی که رنگش سفید هم بود پوشیدم کمی هم آرایش کردم و رفتم پایین نشستم رو مبل که زنگ درو زدن
آرمی ها به نظرتون خواستگار ات کیه؟و اینکه آیا عطر حقیقت را به پسره میگه یا ردش میکنه یا قبولش میکنه؟
- ۵.۷k
- ۱۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط