چقدر معرکه ای!
چقدر معرکه ای!
که می شود با چشم هایم
رویِ سبزه یِ تنت غزل بکارم
و بوسه درو کنم...
وقتی آنقدر بی خبری از حالم
که خواب را بغل گرفته ای!
چقدر معرکه ای!
که آن قدر بیخود و با توام
که نیمه شب خدا
دستش را زیرِ سرم می گذارد
و می گوید:
آرام آرام چشم هایت را ببند
من می فرستمش به رویایت!
چقدر معرکه ای
که با خدا سَر و سِرّ داری!
که می شود با چشم هایم
رویِ سبزه یِ تنت غزل بکارم
و بوسه درو کنم...
وقتی آنقدر بی خبری از حالم
که خواب را بغل گرفته ای!
چقدر معرکه ای!
که آن قدر بیخود و با توام
که نیمه شب خدا
دستش را زیرِ سرم می گذارد
و می گوید:
آرام آرام چشم هایت را ببند
من می فرستمش به رویایت!
چقدر معرکه ای
که با خدا سَر و سِرّ داری!
۳.۰k
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.