خاطرات ترسناک شما پارت ۲
خاطرات ترسناک شما پارت ۲
سلام پویا هستم من یک روز که روی مبل نشسته بودم و تنها بودم دیدم در اتاقم همش باز و بسته میشه گفتم هتما باد از پنجره میاد رفتم پنجره را ببندم اما پنجره باز نبود رفتم تو اشپز خانه تا ی چیزی بخورم وقتی برگشتم دیدم یک زن با چادر سفید پشت سرم هست ولی فورا رفت من پیش دعا نویس رفتم او گفت تو چشم سومت باز شوده و جن ها را میبینی همان شب دوباره تنها ماندم در خانه اما دیدم همش صدا پا و سایه میدیم سریع رفتم تو دست شویی تا پدرم امد تمام ولی در کل خوانواده ما چون جد ما دعا نویس بوده جن زده هست 💀👿
سلام پویا هستم من یک روز که روی مبل نشسته بودم و تنها بودم دیدم در اتاقم همش باز و بسته میشه گفتم هتما باد از پنجره میاد رفتم پنجره را ببندم اما پنجره باز نبود رفتم تو اشپز خانه تا ی چیزی بخورم وقتی برگشتم دیدم یک زن با چادر سفید پشت سرم هست ولی فورا رفت من پیش دعا نویس رفتم او گفت تو چشم سومت باز شوده و جن ها را میبینی همان شب دوباره تنها ماندم در خانه اما دیدم همش صدا پا و سایه میدیم سریع رفتم تو دست شویی تا پدرم امد تمام ولی در کل خوانواده ما چون جد ما دعا نویس بوده جن زده هست 💀👿
۲.۰k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.