پارت چهل و پنج " ((یونا و شوگا))
#پارت_چهل_و_پنج " ((یونا و شوگا))
*یک ماه بعد*
هدفونش و برداشتم که با تعجب گفت: چیکار میکنی؟
یونا: چرا انقد این اهنگ برات مهمه؟ چی گوش میدی؟
هدفونش و روی گوشم قرار دادم ولی انقد صداش بلند بود ک موهای بدنم سیخ شد..
آهنگ can we kiss forever? من چقـد با این آهنگ خاطره داشتم..
دقیقا دو دقیقه قبل از مرگ مادرم این آهنگ و پلی کرده بودم و به حال خودم میخندیدم..
چشمام قرمز شده بود و داشت گِریم میگرفت که متوجه شد و سریع آهنگ و قطع کرد.. هدفونش و از روی گوشم برداشت و گفت: یونا؟ خوبی؟
یونا: خ..خوبم..
دستم و سمت صورتش برد و بوسید..
شوگا: نمیخوام پرنسسه مـن ناراحت باشه.. هیچوقت!
لبخندی زدم و توی صورتش نگاه کردم.. دستش و انداخت دور کمرم و گفت: میتونی درکم کنی؟
یونا: چـ..چرا؟
شوگا:شاید چند وقت نتونم ببینمت
لبام آویزون شد و گفتم: مگه قراره جایی بری؟
شوگا: هومم پدرم و ک میشناسی..خیلی لجبازه.. چند وقت میرم خارج از کشور و برمیگردم^^
یونا: ولی.. کِی ؟
شوگا:یه هفته دیگه میرم! قول میدم برگردم باشه؟
سعی کردم ناراحت نشم تا اونم با خیال راحت بره..
نگاهی بهش انداختم و با ناراحتی گفتم: باشه..
شوگا:اگر چیزی شد بهم زنگ بزن
دوباره باشه ی آرومی گفتم و شبیه بچه ها خودم و توی بغلش جا دادم..
.
.
.
در دفترش و باز کردم و رفتم کنارش.. مثل همیشه اون دختره ی احمق نشسته بود روی پاش و شوگا عم پوکر نگاهش میکرد ..دست ب سینه جلوشون وایسادم ..
سویا: شوگـا.. نمیخوای رابطمون و رسمی اعلام کنی؟
از روی پاش هولش داد ک خورد زمین..
بلند گفت: من و تو فقد دوستیم.. نمیخوای بفهمی؟
بسه دیگه..اگر یبار دیگه سمت خودم یا یونا پیدات بشه زندت نمیزارم..
دختر از روی زمین بلند شد و پشت لباسش و تَکوند و گفت: مثلا میخوای چیکار کنی؟
شوگا: برو از دوستت بپرس.. آخرین بار خیلی خوب تربیَتش کردم..^^ الان دیگه دختر خوبـی شده:)
با اخم نگاهمون کرد و رفت بیرون
یونا: این دیوونه اینجا چیکار میکرد؟
با اخم گفت:دیدی ک .. فرستادمش رفت..
رفتم کنارش نشستـم.. و شروع کردم ب کشیدن نیم رخ زیبآش:)
.
.
.
با دست اشکام و پاک کردم و دوباره خیلی محکم بغلش کردم.. آروم زمزمه کردم: نزدیک دخترا نشو.. موجودات خطرناکیَن:)
لبخندی زد و نگاهم کرد.. با طعنه گفت: تو پسری؟
زدم ب بازوش و خندیدم..
یونا: یااا به دخترا نزدیک نشو دیگه!
لپ صورتم و کشید و گفت: باشه یونای مـن
نگاهش و ازم دزدید و یهو سرد شد..
+من باید برم..
دوباره بغلش کردم و گفتم: باشه.. میتونی بری:)
شوگا:به پسرا نزدیک نشو..موجودات خطرناکین:)
بوسه ی کوچیکی روی لبام گذاشت و رفت
.
.
تنها بودم.. و در عین حال نگران.. این دختر کجا میتونس باشه؟ به تهیون و دوستاشم زنگ زدم ولی سولگی نبود..
ب سانا زنگ زدم و گفتم بیاد پیشم.. همش داشت سوال پیچم میکرد..
((پایان پارت ۴۵))
*یک ماه بعد*
هدفونش و برداشتم که با تعجب گفت: چیکار میکنی؟
یونا: چرا انقد این اهنگ برات مهمه؟ چی گوش میدی؟
هدفونش و روی گوشم قرار دادم ولی انقد صداش بلند بود ک موهای بدنم سیخ شد..
آهنگ can we kiss forever? من چقـد با این آهنگ خاطره داشتم..
دقیقا دو دقیقه قبل از مرگ مادرم این آهنگ و پلی کرده بودم و به حال خودم میخندیدم..
چشمام قرمز شده بود و داشت گِریم میگرفت که متوجه شد و سریع آهنگ و قطع کرد.. هدفونش و از روی گوشم برداشت و گفت: یونا؟ خوبی؟
یونا: خ..خوبم..
دستم و سمت صورتش برد و بوسید..
شوگا: نمیخوام پرنسسه مـن ناراحت باشه.. هیچوقت!
لبخندی زدم و توی صورتش نگاه کردم.. دستش و انداخت دور کمرم و گفت: میتونی درکم کنی؟
یونا: چـ..چرا؟
شوگا:شاید چند وقت نتونم ببینمت
لبام آویزون شد و گفتم: مگه قراره جایی بری؟
شوگا: هومم پدرم و ک میشناسی..خیلی لجبازه.. چند وقت میرم خارج از کشور و برمیگردم^^
یونا: ولی.. کِی ؟
شوگا:یه هفته دیگه میرم! قول میدم برگردم باشه؟
سعی کردم ناراحت نشم تا اونم با خیال راحت بره..
نگاهی بهش انداختم و با ناراحتی گفتم: باشه..
شوگا:اگر چیزی شد بهم زنگ بزن
دوباره باشه ی آرومی گفتم و شبیه بچه ها خودم و توی بغلش جا دادم..
.
.
.
در دفترش و باز کردم و رفتم کنارش.. مثل همیشه اون دختره ی احمق نشسته بود روی پاش و شوگا عم پوکر نگاهش میکرد ..دست ب سینه جلوشون وایسادم ..
سویا: شوگـا.. نمیخوای رابطمون و رسمی اعلام کنی؟
از روی پاش هولش داد ک خورد زمین..
بلند گفت: من و تو فقد دوستیم.. نمیخوای بفهمی؟
بسه دیگه..اگر یبار دیگه سمت خودم یا یونا پیدات بشه زندت نمیزارم..
دختر از روی زمین بلند شد و پشت لباسش و تَکوند و گفت: مثلا میخوای چیکار کنی؟
شوگا: برو از دوستت بپرس.. آخرین بار خیلی خوب تربیَتش کردم..^^ الان دیگه دختر خوبـی شده:)
با اخم نگاهمون کرد و رفت بیرون
یونا: این دیوونه اینجا چیکار میکرد؟
با اخم گفت:دیدی ک .. فرستادمش رفت..
رفتم کنارش نشستـم.. و شروع کردم ب کشیدن نیم رخ زیبآش:)
.
.
.
با دست اشکام و پاک کردم و دوباره خیلی محکم بغلش کردم.. آروم زمزمه کردم: نزدیک دخترا نشو.. موجودات خطرناکیَن:)
لبخندی زد و نگاهم کرد.. با طعنه گفت: تو پسری؟
زدم ب بازوش و خندیدم..
یونا: یااا به دخترا نزدیک نشو دیگه!
لپ صورتم و کشید و گفت: باشه یونای مـن
نگاهش و ازم دزدید و یهو سرد شد..
+من باید برم..
دوباره بغلش کردم و گفتم: باشه.. میتونی بری:)
شوگا:به پسرا نزدیک نشو..موجودات خطرناکین:)
بوسه ی کوچیکی روی لبام گذاشت و رفت
.
.
تنها بودم.. و در عین حال نگران.. این دختر کجا میتونس باشه؟ به تهیون و دوستاشم زنگ زدم ولی سولگی نبود..
ب سانا زنگ زدم و گفتم بیاد پیشم.. همش داشت سوال پیچم میکرد..
((پایان پارت ۴۵))
۱۰۷.۵k
۰۶ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.