بسم رب الشهداء

بسم رب الشهداء...


مه غلیظی منطقه رو گرفته بود...
٣٠-٤٠متر بیشتر دید نداشتیم،همه بچه بیرون قرارگاه بودن و از دیدن این منظره همراه با تنفس هوای دل انگیز لذت میبردن، درست تو همین زمان نوبت پست مسعود بود...

آخرای پستش، روی یه جعبه راکت کاتیوشا نشسته بود.تو حال خودش سیر میکرد و عمیق به فکر فرو رفته بود...

حال و هوای مسعود و منظره مه اطرافش بسیار زیبا دیده میشد...

از دور صداش کردم و بهش گفتم: وایسا برم یه دوربین پیدا کنم و ازت عکس بگیریم.
گفت: برو بابا چه عکسی!!
گفتم: باشه.
رفتم دوربین و عکاسو پیدا کردم و اومدم...

از دور تا دید، بلند شد و نذاشت ازش عکس بگیریم.
این یه عکس رو در حال حرکت به سختی ازش انداختیم...

اون موقع گفتم :ای بابا عکس رو خراب کردی و تو نظرم این عکس،اون عکسی که دوست داشتم بندازم ازش نبود...

حالا ٥٠روز گذشته ...
مسعود از ما زمینی ها فاصله گرفته و دلتنگیش روز به روز بیشتر میشه...
هرچی به این عکس نگاه میکنم سیر نمیشم،واقعا این عکس زیباست و یه دنیا برام ارزش داره...
(خاطره از همرزم شهید مسعود عسگری)



شهادت جامونده هاصلوات...
دیدگاه ها (۳)

بسم رب الشهداء...مسعود یه راننده حرفه ای موتور و ماشین بودبر...

بسم رب الشهداء...شهید مدافع حرم سعید علیزادهتاریخ شهادت:۱۳۹۴...

بسم رب الشهداء...سالی که روح الله پیش دانشگاهی بود تمام تلاش...

بسم رب الشهداء...محمدم :همان پیراهنی که خواستی اتوکردم ؛پهما...

یه OP اخیرا جیمین رو دیده و باهاش عکس گرفته:"این تنها و باار...

پارت۳۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط