دردِ هجرانِ تو را ای جان ِجانان می کِشم
دردِ هجرانِ تو را ای جان ِجانان میکِشم
این دلِ آواره را باتو به سامان میکِشم
دروجودم بس خیالت میزندآتش به دل
این دلِ دیوانه رابرعهدوپیمان میکشم
تابه دنیایم نشان است,انتظارم بر رَه است
بر نگاهِ خستهام سوسوی ِایمان میکِشم
گر نیایی و مرا وقتِ سفر آید به کام
بهر ِاین آزرده سر,یادت چو دامان میکشم
میروم امّا بِدان ای خاطراتِ زندگی
تا قیامت نقشِ توبر سنگِ ایوان میکِشم
گر هوایِ دیدنم کردی پس از این سالها
پای بگذاری و من،دل را چه آسان میکشم!
این دلِ آواره را باتو به سامان میکِشم
دروجودم بس خیالت میزندآتش به دل
این دلِ دیوانه رابرعهدوپیمان میکشم
تابه دنیایم نشان است,انتظارم بر رَه است
بر نگاهِ خستهام سوسوی ِایمان میکِشم
گر نیایی و مرا وقتِ سفر آید به کام
بهر ِاین آزرده سر,یادت چو دامان میکشم
میروم امّا بِدان ای خاطراتِ زندگی
تا قیامت نقشِ توبر سنگِ ایوان میکِشم
گر هوایِ دیدنم کردی پس از این سالها
پای بگذاری و من،دل را چه آسان میکشم!
۱.۴k
۱۴ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.