فردا که جمعه بیاید

فردا که جمعه بیاید
باز قرار است همه چیز
هجوم بیاورد بر سر لحظه هایم
باز قرار است از همان صبح
یادم بیاید که چقدر همه چیز نیست...

این روزها قرار است غروب که شد
باز این بغض لعنتی قلقلک بدهد
سکوت بی وقفه ام را...

شاید هم معجزه ای شد
تا چشمانم رو به این همه شومی باز شد
تو نشسته باشی تماشایم کنی
و بگویی: صبح جمعه ات بخیر
و تمام شود این همه نبودت
و تمام شود این همه دلتنگی....

دلم خیلی تنگه برات خواهری


40روز گذشت
به همین سختی
به همین زودی
.....
3:51
دیدگاه ها (۱۰)

آره ، داشتم میگفتمدلتنگی خیلی وحشیه، مکان و زمان نمیشناسهیهو...

چقد همه چی بوی مرگ گرفته....

بدون تو چیا کشیدم من خوشی ولی خوشی ندیدم منتو اول مسیر خوشبخ...

سال که عوض شودباید بگویم پارسال بود که دیدمتباید بگویم سال پ...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

شش ماه از آن شبِ عمیق گذشته بود. آن اعتراف، آن بوسه‌ی پیمان،...

شش ماه از آن شبِ عمیق گذشته بود. آن اعتراف، آن بوسه‌ی پیمان،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط