رمان هم خونه های ما
«رمان هم خونه های ما»
پارت:۲۴
*:میگم......رزی چرا میخوای از خونه بری؟
+:.........لطفا غذات رو بخور سرد میشه« اروم»
*:خوب چرا میخوای از خونه بری هر موقع که ازت این سول رو میپرسم بحث رو عوض میکنی،خو جواب بده!!!«یکم اعصبانی»
+:وایییییییییی«با صدای بلند» بخواطر این جوابت رو نمیدم،چون نمیدونم بهت چی بگم،نمیدونم چجوری منظورم و بهت برسونم...........چون احساس میکنم اضافی هستم،وقتی لیسا داشت سرم داد میزد و میگفت دیگه از کارام خسته شده فهمیدم من اخلاق هایی دارم که شما رو اذیت میکنه من نمیتونم این اخلاق رو عوض کنم بجاش میتونم از خونه برم
*:اهای اینو نگو،ما تو رو با همه ی اخلاقات دوست داریم حالا اون موقع لیسا اعصبانی بود یچیزی گفت تو به دل نگیر الانم همون لیسا تو خونه داره خودش رو سرزنش میکنه که به تو این حرف و زده
+:جنی.............ادما فقط وقتی اعصبانی هستن واقعیت رو میگن
*:خوب لیسا الان خودش بخواطر اینکه به تو اینها رو گفته تو خونه افسرده شده
+:ببین اگه من نباشم شما خوشحال تر هستین
*:لطفا نرو........لطفا پیشمون بمون
ویو رزی
نمیدونستم چیکار کنم،گیج بودم.....دلم میخواست از خونه نرم و پیششون بمونم
*:رزی لطفا قبل از اینکه تصمیمت و بگیری بیا بریم بچه هارو ببین
ویو رزی
نمیدونستم قبول کنم یا نه،ولی در نهایت قبول کردم و با جنی سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم...........
پارت:۲۴
*:میگم......رزی چرا میخوای از خونه بری؟
+:.........لطفا غذات رو بخور سرد میشه« اروم»
*:خوب چرا میخوای از خونه بری هر موقع که ازت این سول رو میپرسم بحث رو عوض میکنی،خو جواب بده!!!«یکم اعصبانی»
+:وایییییییییی«با صدای بلند» بخواطر این جوابت رو نمیدم،چون نمیدونم بهت چی بگم،نمیدونم چجوری منظورم و بهت برسونم...........چون احساس میکنم اضافی هستم،وقتی لیسا داشت سرم داد میزد و میگفت دیگه از کارام خسته شده فهمیدم من اخلاق هایی دارم که شما رو اذیت میکنه من نمیتونم این اخلاق رو عوض کنم بجاش میتونم از خونه برم
*:اهای اینو نگو،ما تو رو با همه ی اخلاقات دوست داریم حالا اون موقع لیسا اعصبانی بود یچیزی گفت تو به دل نگیر الانم همون لیسا تو خونه داره خودش رو سرزنش میکنه که به تو این حرف و زده
+:جنی.............ادما فقط وقتی اعصبانی هستن واقعیت رو میگن
*:خوب لیسا الان خودش بخواطر اینکه به تو اینها رو گفته تو خونه افسرده شده
+:ببین اگه من نباشم شما خوشحال تر هستین
*:لطفا نرو........لطفا پیشمون بمون
ویو رزی
نمیدونستم چیکار کنم،گیج بودم.....دلم میخواست از خونه نرم و پیششون بمونم
*:رزی لطفا قبل از اینکه تصمیمت و بگیری بیا بریم بچه هارو ببین
ویو رزی
نمیدونستم قبول کنم یا نه،ولی در نهایت قبول کردم و با جنی سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم...........
- ۲.۸k
- ۲۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط