عشق بی پایان پارت۱۱
عشق بی پایان پارت۱۱
بعد از قرص گرفتن توی ترافیک بودیم هردومون سکوت کرده بودیم ک صدای بوق ماشین سکوت رو شکست و مانع سرعت ماشین شد
+اشغال عوضیی جلوچشاتو ببین
_اروم باششش ولش کنن جیمز ولش کنـن
از ماشین پیاده شد و یکم داد و بی داد کرد
از شدت ترس اون لحضه بهت زده داشتم بهش نگاه میکردم هیچوقت اونو اینقدر ترسناک ندیده بودم
کم کم صداش نزدیک میشد منم تو چشمام اشک پر شده بود و به یه گوشه زل زده بودم
فوری اومد تو ماشین چندین بار صدام زد اما بودنشو احساس نمیکردم خیلی حس بدی بود
+میاناا میانا بیب کجاییی میاناا
_ب.. بله ها چیه
+چیزی نیس ترسیدی؟
_نه
به پیشونیم بوسه ارومی زد
اون لحضه خیلی احساسی شده بود و میشد دوست داشتنو داخل چشاش دید
رو بهم لب زد
+یوقت از این حالت من نترسیاا من دیگ تورو یه فرشته کوچولو فرض میکنم دیگ اذیتت نمیکنم قول میدم
منم تحت تاثیر حرفاش قرار گرفته بودم و اشک میریختم واقعا حس جالبی بهش داشتم
+من همه تلاشمو میکنم ک فقط یکم به چشت بیام همه کاری میکنم ک تو ارم راضی باشی اما خودت داری اذییت میکنی هی دست رو نقطه ضعفم میزاری
باصدای بغض دار لب زدم
_اصلا نمیتونم باهات کنار بیام تو نمیتونی اونی ک میخوام باشی
چند ثانیه ایستاد و به رو بع روش خیره شد و لب زد
+بیب تو همه چیز منی هر چی تو بگی همون میشه
پس هرچیی ک میخوای بهم بگو قول میدم
_سعی میکنم
+اوکی پس الان دیگ من به عنوان شوهرتم و توهم زنمی اوکی؟
سکوت کردم و چیزی نگفتم
وقتی رسیدیم رایا منتظر جلو در بود
+این دختره هم بیکاره تا این موقعه شب اینجاس
_ساعت چنده
+نزدیکای۵
_هووووف چقد دیر گذشت
وقتی پیاده شدم بغضمو قورت دادم وقتی چهره مظلوم رایا رو دیدم دلم ریخت
: الهی رایا بمیره این لحضه رو نبینه چرا ایقد رنگت پریده
_چیزی نیست قربونت برم بیا بریم داخل
+خب من اینهمه وسایلو چطور بیارم الله اکبر
رفتم داخل موضوع رو برا رایا تعریف کردم
خیلی خوشحال شده بود میگفت ک جیمز
واقعا عاشق شده چونکه هیچوقت نتونسته بوده ابنطوری احساسی باشه
_خیلی خوب بود واقعا
کم کم افتاب طلوع کرد منو رایا هن رو مبل خابمون برده بود
چشامو باز کردم فوری رفتم ک اون قرص رو بخورم
بعد از قرص گرفتن توی ترافیک بودیم هردومون سکوت کرده بودیم ک صدای بوق ماشین سکوت رو شکست و مانع سرعت ماشین شد
+اشغال عوضیی جلوچشاتو ببین
_اروم باششش ولش کنن جیمز ولش کنـن
از ماشین پیاده شد و یکم داد و بی داد کرد
از شدت ترس اون لحضه بهت زده داشتم بهش نگاه میکردم هیچوقت اونو اینقدر ترسناک ندیده بودم
کم کم صداش نزدیک میشد منم تو چشمام اشک پر شده بود و به یه گوشه زل زده بودم
فوری اومد تو ماشین چندین بار صدام زد اما بودنشو احساس نمیکردم خیلی حس بدی بود
+میاناا میانا بیب کجاییی میاناا
_ب.. بله ها چیه
+چیزی نیس ترسیدی؟
_نه
به پیشونیم بوسه ارومی زد
اون لحضه خیلی احساسی شده بود و میشد دوست داشتنو داخل چشاش دید
رو بهم لب زد
+یوقت از این حالت من نترسیاا من دیگ تورو یه فرشته کوچولو فرض میکنم دیگ اذیتت نمیکنم قول میدم
منم تحت تاثیر حرفاش قرار گرفته بودم و اشک میریختم واقعا حس جالبی بهش داشتم
+من همه تلاشمو میکنم ک فقط یکم به چشت بیام همه کاری میکنم ک تو ارم راضی باشی اما خودت داری اذییت میکنی هی دست رو نقطه ضعفم میزاری
باصدای بغض دار لب زدم
_اصلا نمیتونم باهات کنار بیام تو نمیتونی اونی ک میخوام باشی
چند ثانیه ایستاد و به رو بع روش خیره شد و لب زد
+بیب تو همه چیز منی هر چی تو بگی همون میشه
پس هرچیی ک میخوای بهم بگو قول میدم
_سعی میکنم
+اوکی پس الان دیگ من به عنوان شوهرتم و توهم زنمی اوکی؟
سکوت کردم و چیزی نگفتم
وقتی رسیدیم رایا منتظر جلو در بود
+این دختره هم بیکاره تا این موقعه شب اینجاس
_ساعت چنده
+نزدیکای۵
_هووووف چقد دیر گذشت
وقتی پیاده شدم بغضمو قورت دادم وقتی چهره مظلوم رایا رو دیدم دلم ریخت
: الهی رایا بمیره این لحضه رو نبینه چرا ایقد رنگت پریده
_چیزی نیست قربونت برم بیا بریم داخل
+خب من اینهمه وسایلو چطور بیارم الله اکبر
رفتم داخل موضوع رو برا رایا تعریف کردم
خیلی خوشحال شده بود میگفت ک جیمز
واقعا عاشق شده چونکه هیچوقت نتونسته بوده ابنطوری احساسی باشه
_خیلی خوب بود واقعا
کم کم افتاب طلوع کرد منو رایا هن رو مبل خابمون برده بود
چشامو باز کردم فوری رفتم ک اون قرص رو بخورم
۳.۳k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.