Blue light, black shadow
Part 9
^:به به، رئیس هوانگ، حتما من باید بیام دیدنت؟
-:سلام چان، دلم برات تنگ شده بود
^:هه، معلومه، او راستی خدمتکار جدید چی شد؟
-:آا خوب شد گفتی، بیا تو اتاقم منتظره...
به سمت در اتاق رفتن، ولی هیونجین هنوز مطمئن نبود که بعد از اون اتفاق، اون جوجه کوچولو تونسته باشه خودشو جمع کنه...
^:هیون؟...
-:م-بله؟
^:نمیخوای در رو باز کنی بریم تو؟
-:آ چ-چرا ببخشید یه لحظه، تو فکر فرو رفتم...
در رو با تردید باز کرد، صحنه رو به روش رو باور نمیکرد، ولی هزار بار خدا رو شکر میکرد، پسر با چهره ای شاد آب و قاعدتاً ساده داشت به اطراف اتاق نگاه میکرد و قدم میزد...
+:او-سلام!...
-:س-سلام...
^:او-خدکتکار جدید آینه! اینکه خیلی کوچولوئه چطور میخواد هم خدمتکاران باشه و ازت مراقبت کنه؟
-:اونم ۱۸ سالشه... همین و سالیم...
^:ولی خب آجوما از بابات چند سالی بزرگ تر بود...
-:حتما نباید بزرگ تر باشه...
^:اوهوم...
بنگ چان رو به فیلیکس کرد و گفت...
^:سلام، من بنگ چانم، دوست هیونجین...
+:بله میدونم، من فیلیکس هستم... لی فیلیکس، خوشبختم
^:خوشبختم...
-:خب دیگه اگه احوال پرسی تموم شده، بنگ چان باید همراه من بیاد، فیلیکسم میدونه باید چیکار کنه...
نگاه سردی به فیلیکس انداخت...
+:ب-بله
^:به به، رئیس هوانگ، حتما من باید بیام دیدنت؟
-:سلام چان، دلم برات تنگ شده بود
^:هه، معلومه، او راستی خدمتکار جدید چی شد؟
-:آا خوب شد گفتی، بیا تو اتاقم منتظره...
به سمت در اتاق رفتن، ولی هیونجین هنوز مطمئن نبود که بعد از اون اتفاق، اون جوجه کوچولو تونسته باشه خودشو جمع کنه...
^:هیون؟...
-:م-بله؟
^:نمیخوای در رو باز کنی بریم تو؟
-:آ چ-چرا ببخشید یه لحظه، تو فکر فرو رفتم...
در رو با تردید باز کرد، صحنه رو به روش رو باور نمیکرد، ولی هزار بار خدا رو شکر میکرد، پسر با چهره ای شاد آب و قاعدتاً ساده داشت به اطراف اتاق نگاه میکرد و قدم میزد...
+:او-سلام!...
-:س-سلام...
^:او-خدکتکار جدید آینه! اینکه خیلی کوچولوئه چطور میخواد هم خدمتکاران باشه و ازت مراقبت کنه؟
-:اونم ۱۸ سالشه... همین و سالیم...
^:ولی خب آجوما از بابات چند سالی بزرگ تر بود...
-:حتما نباید بزرگ تر باشه...
^:اوهوم...
بنگ چان رو به فیلیکس کرد و گفت...
^:سلام، من بنگ چانم، دوست هیونجین...
+:بله میدونم، من فیلیکس هستم... لی فیلیکس، خوشبختم
^:خوشبختم...
-:خب دیگه اگه احوال پرسی تموم شده، بنگ چان باید همراه من بیاد، فیلیکسم میدونه باید چیکار کنه...
نگاه سردی به فیلیکس انداخت...
+:ب-بله
- ۱.۲k
- ۱۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط