P2:
P2:
پاچه شلوارش رو که تا بالای زانوش رفته بود پایین و از پله ها پایین رفت
به محض پایین اومدن در آخرین پله
با سوکجینی مواجه شد که کلاه ایمنیش رو توی دست چپ گرفته و دست راست سوختهش رو به آرومی فوت میکنه
بدون اتلاف وقت به سمت جین دویید: س...سوک.. سوکجینی؟؟؟ چ..چرا دستت قرمز و ملتهب شده؟؟ جین!چیکار کردی با خودت ؟؟؟؟؟؟
صدای فریادِ مظلومانش توی اتاق پیچیده بود
به آرومی کلاه ایمنی جین رو از دستش گرفت و دوباره به دست نسبتا سوخته جین خیره شد"
_ات...نترس، الان پماد میزنم خوب میشه...
دستشو سمتی میگرفت تا زیاد در معرض دید ات نباشه...درسته دستش خیلی درد میکرد، ولی ب گفته ی مردم "مردها" اجازه ندارن گریه کنن، گله کنن، غر بزنن، درد کشیدنشونو بروز بدن...
همونطور ک شروع کرد ب غر زدن ب روش خودش، سمت اشپزخونه رفت تا دستشو درمان کنه....
_نمیفهمم، چرا باید الان بیدار باشی...مگه ساعت سه نیست؟ چرا هیچی نخوردی؟ چرا لباست انقد کمه؟ چرا ارایشتو نشستی؟
ا.ت سراسیمه یه سمت جین رفت و آروم از پشت لباس جین رو گرفت: حال نداشتم پاک کنم..جین مهم نیست لباسم کمه یا زیاد..
الان مهم فقط تویی خب؟ بزار دستتو پانسمان کنم..بیا ببینمت..صورتت خاکیه. خون خشک شده روی پیشونیته بیا اینجا بزار ببینمت
آروم جین رو به سمت خودش برگردوند و دستاش رو دور صورت خسته جین قاب گرفت
آروم گونه خاکیِ جین رو بوسید و به چشم های نسبتا بغض داره جین خیره شد
_ات!؟...میشه ی دو دیقه مث چی بهم نگاه نکنی؟
سریع صورتشو ب بهونه ی شستن صورتش برگردوند...صورتشو خیس کرد تا معلوم نشه اشک هاش از سر درد سرازیر شدن...خب؛ اون چیزی ب نام غرور داشت....
ا.ت سوکجینش رو به خوبی میشناخت.
میدونست برای نشون ندادن دردش هرکاری میکنه
دست هاش رو دور بدن خسته و بیجون جین حلقه کرد و زمزمه وار حرفش خطاب به جین بیان کرد: بیا بغلم رز شکلاتیِ من..بیا اگه پیش من گریه کنی از درد مشکلی نداره..تو میتونی پیش من همون پسر بچه ایی باشی که از دردش گله میکنه یا غر میزنه
بیا بغلم..دردتو به جونم میخرم سوکجینم
آروم دستاش رو دور بدن جین حرکت میداد تا بتونه رو به روی صورت جین بایسته
جین با شنیدن حرفهای ات، انگار ک رام شده باشه، رو صندلی نشست و سرشو کوبوند رو میز...
_اتتتت، بیا همینجا بخوابیممم...
با تموم کردن حرفش، مثل پسر بچه های تخسی ک ب غیر از حرف خودشون کار دیگه ای نمیکنن محکم ات و بغل کرد چشمهاشو بست...عجیب نیست کسی ک هرشب با قرص میخوابید الان فقط با بغل کردن عروسکش راحت خوابش میبره؟!...
_اتییییی، میتونی شونه هامو ماساژ بدی؟ احساس میکنم ی کوه رو شونه هامهههه
پاچه شلوارش رو که تا بالای زانوش رفته بود پایین و از پله ها پایین رفت
به محض پایین اومدن در آخرین پله
با سوکجینی مواجه شد که کلاه ایمنیش رو توی دست چپ گرفته و دست راست سوختهش رو به آرومی فوت میکنه
بدون اتلاف وقت به سمت جین دویید: س...سوک.. سوکجینی؟؟؟ چ..چرا دستت قرمز و ملتهب شده؟؟ جین!چیکار کردی با خودت ؟؟؟؟؟؟
صدای فریادِ مظلومانش توی اتاق پیچیده بود
به آرومی کلاه ایمنی جین رو از دستش گرفت و دوباره به دست نسبتا سوخته جین خیره شد"
_ات...نترس، الان پماد میزنم خوب میشه...
دستشو سمتی میگرفت تا زیاد در معرض دید ات نباشه...درسته دستش خیلی درد میکرد، ولی ب گفته ی مردم "مردها" اجازه ندارن گریه کنن، گله کنن، غر بزنن، درد کشیدنشونو بروز بدن...
همونطور ک شروع کرد ب غر زدن ب روش خودش، سمت اشپزخونه رفت تا دستشو درمان کنه....
_نمیفهمم، چرا باید الان بیدار باشی...مگه ساعت سه نیست؟ چرا هیچی نخوردی؟ چرا لباست انقد کمه؟ چرا ارایشتو نشستی؟
ا.ت سراسیمه یه سمت جین رفت و آروم از پشت لباس جین رو گرفت: حال نداشتم پاک کنم..جین مهم نیست لباسم کمه یا زیاد..
الان مهم فقط تویی خب؟ بزار دستتو پانسمان کنم..بیا ببینمت..صورتت خاکیه. خون خشک شده روی پیشونیته بیا اینجا بزار ببینمت
آروم جین رو به سمت خودش برگردوند و دستاش رو دور صورت خسته جین قاب گرفت
آروم گونه خاکیِ جین رو بوسید و به چشم های نسبتا بغض داره جین خیره شد
_ات!؟...میشه ی دو دیقه مث چی بهم نگاه نکنی؟
سریع صورتشو ب بهونه ی شستن صورتش برگردوند...صورتشو خیس کرد تا معلوم نشه اشک هاش از سر درد سرازیر شدن...خب؛ اون چیزی ب نام غرور داشت....
ا.ت سوکجینش رو به خوبی میشناخت.
میدونست برای نشون ندادن دردش هرکاری میکنه
دست هاش رو دور بدن خسته و بیجون جین حلقه کرد و زمزمه وار حرفش خطاب به جین بیان کرد: بیا بغلم رز شکلاتیِ من..بیا اگه پیش من گریه کنی از درد مشکلی نداره..تو میتونی پیش من همون پسر بچه ایی باشی که از دردش گله میکنه یا غر میزنه
بیا بغلم..دردتو به جونم میخرم سوکجینم
آروم دستاش رو دور بدن جین حرکت میداد تا بتونه رو به روی صورت جین بایسته
جین با شنیدن حرفهای ات، انگار ک رام شده باشه، رو صندلی نشست و سرشو کوبوند رو میز...
_اتتتت، بیا همینجا بخوابیممم...
با تموم کردن حرفش، مثل پسر بچه های تخسی ک ب غیر از حرف خودشون کار دیگه ای نمیکنن محکم ات و بغل کرد چشمهاشو بست...عجیب نیست کسی ک هرشب با قرص میخوابید الان فقط با بغل کردن عروسکش راحت خوابش میبره؟!...
_اتییییی، میتونی شونه هامو ماساژ بدی؟ احساس میکنم ی کوه رو شونه هامهههه
۲۲.۰k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.