ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت90
از عمارت زدم بیرون و نفس عمیقی کشیدم و لبخندی زدم و با خودم گفتم:
+مال من میشی آهو خانوم!!
یه درصد فکر کن بزارم با اون بی سروپا ازدواج کنی
تند تند از پله ها اومدم پایین که به محض رسیدن به حیاط اسد صدام کرد:
-اربابب؟!.
سر جام وایسادم و برگشتم سمتش و سوالی نگاهش کردم که گفت:
+راجب اون دختر زبون دراز که گفتید...
حرفشو قطع کردم و اخمام توهم رفت و گفتم:
+اوه اوه بار اخرت باشها اینطوری میگی راجبش!!
اسد فوری خودش و جمع کرد و گفت:
-چشم ببخشید!!
+خب چیشد؟!
مکثی کرد و ادامه داد:
-فکر کنم دارن خیلی اذیتش میکنن ، مخصوصا برادرش...
پوفی کشیدم و گفتم:
+اسد یه کاری کن...
برو به پدرش خبر بده برای خاستگاری شب پنج شنبه میریم خونه اشون قبل اینکه پدرش اونو به عقد پسر بی غیرتش در بیاره!!
اسد فوری سری تکون داد و گفت:
-چشم همین الان انجام میشه!!
#پارت90
از عمارت زدم بیرون و نفس عمیقی کشیدم و لبخندی زدم و با خودم گفتم:
+مال من میشی آهو خانوم!!
یه درصد فکر کن بزارم با اون بی سروپا ازدواج کنی
تند تند از پله ها اومدم پایین که به محض رسیدن به حیاط اسد صدام کرد:
-اربابب؟!.
سر جام وایسادم و برگشتم سمتش و سوالی نگاهش کردم که گفت:
+راجب اون دختر زبون دراز که گفتید...
حرفشو قطع کردم و اخمام توهم رفت و گفتم:
+اوه اوه بار اخرت باشها اینطوری میگی راجبش!!
اسد فوری خودش و جمع کرد و گفت:
-چشم ببخشید!!
+خب چیشد؟!
مکثی کرد و ادامه داد:
-فکر کنم دارن خیلی اذیتش میکنن ، مخصوصا برادرش...
پوفی کشیدم و گفتم:
+اسد یه کاری کن...
برو به پدرش خبر بده برای خاستگاری شب پنج شنبه میریم خونه اشون قبل اینکه پدرش اونو به عقد پسر بی غیرتش در بیاره!!
اسد فوری سری تکون داد و گفت:
-چشم همین الان انجام میشه!!
۲.۶k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.