پارت ۱۰
#پارت_۱۰
سرم بازم درد گرفت...خدایا کی این سر دردا تموم میشن...یه دفعه یه نفر در اتاق رو زد
-بله
-اقای دکتر..ببخشید مزاحمتون شدم
-بگو
-یه نفر حالش بد شده..اگه میشه لطفا بیاید یه سر بزنید...دکتر روزبه میگن بهش کاری نداشته باشیم چون پولش رو نمیده
یعنی داشت از سرم دود بلند میشد...مرتیکه بیشرف..اه لعنتی
سریع در اتاق رو باز کردم و رفتم بیرون ...خودم فهمیده بودم بیمار کیه همون دختره ی بی پروا بود
وقتی رسیدم دیدم رو تخت و پرستار و اون عوضی دارن بحث میکنن سریع رفتم داخل و یقشو چسبیدم
-ببین مرتیکه هرجا میخوای قلدور باری در بیار.ـاما تو بیمارستان من چییی نمیتونی....فهمیدی
با حرص دستامو ازاد کرد
-من به کسی که چندین میلیون به بیمارستان بدهکاره هیچ خدمتی نمیکنم..باید اینو باباشو از بیمارستان بندازیم بیرون
-من پول درمان خودشو میدم خوبههه
-چیه خاطر خواهش شدی
-خفه شو من مثل تو نیستم
با حرص نگام کرد و بعد رفت
به دختره نگاه کردم
-اسمش چیه
-آنالی همتی
-چیشد
-نمیدونم اقای دکتر..داشت با تلفن حرف میزد یهو دیدم حالش بد شد
داشتم علائمش رو چک میکردم که پلکاش تکون خورد
آنالی:
با دردی که تو سرم پیچید چشمام رو باز کردم که یه جفت چشم ابی دیدم...واااای من تو بهشتم....یه حوری اومده استقبالم.....چقد خوووبه...
یهو با تکون خوردن دستم از توهماتم اومدم بیرون و بهش نگاه کردمـ.....عهه اینکه گودزیلای خودمونه
-چت شد تو
-یهو سرم گیج رفت....نمیدونم
-قبلا هم اینطوری شدی
-یادم نمیاد...ولی درکل سرگیجه داشتم
-فعلا باید استراحت کنی
واای نه نه من دیگه برای بستری شدن خودم پول نداشتم....
-نه
-اونوقت چرا
-چون نیاز ندارم
-من میگم نیازه
-ولی من میگم نیاز نیست
-من دکترم
-خو نمیخوام
-به خواستن و نخواستن تو نیست
دیگه از کوره در رفتم و نمیفهمیدم چی میگفتم
-به شما چه
-تشخیص میدم
-خو پول ندارم لعنتی
اشکام فقط میریختن #حقیقت_رویایی
لایک و نظر فراموش نشه⚡
سرم بازم درد گرفت...خدایا کی این سر دردا تموم میشن...یه دفعه یه نفر در اتاق رو زد
-بله
-اقای دکتر..ببخشید مزاحمتون شدم
-بگو
-یه نفر حالش بد شده..اگه میشه لطفا بیاید یه سر بزنید...دکتر روزبه میگن بهش کاری نداشته باشیم چون پولش رو نمیده
یعنی داشت از سرم دود بلند میشد...مرتیکه بیشرف..اه لعنتی
سریع در اتاق رو باز کردم و رفتم بیرون ...خودم فهمیده بودم بیمار کیه همون دختره ی بی پروا بود
وقتی رسیدم دیدم رو تخت و پرستار و اون عوضی دارن بحث میکنن سریع رفتم داخل و یقشو چسبیدم
-ببین مرتیکه هرجا میخوای قلدور باری در بیار.ـاما تو بیمارستان من چییی نمیتونی....فهمیدی
با حرص دستامو ازاد کرد
-من به کسی که چندین میلیون به بیمارستان بدهکاره هیچ خدمتی نمیکنم..باید اینو باباشو از بیمارستان بندازیم بیرون
-من پول درمان خودشو میدم خوبههه
-چیه خاطر خواهش شدی
-خفه شو من مثل تو نیستم
با حرص نگام کرد و بعد رفت
به دختره نگاه کردم
-اسمش چیه
-آنالی همتی
-چیشد
-نمیدونم اقای دکتر..داشت با تلفن حرف میزد یهو دیدم حالش بد شد
داشتم علائمش رو چک میکردم که پلکاش تکون خورد
آنالی:
با دردی که تو سرم پیچید چشمام رو باز کردم که یه جفت چشم ابی دیدم...واااای من تو بهشتم....یه حوری اومده استقبالم.....چقد خوووبه...
یهو با تکون خوردن دستم از توهماتم اومدم بیرون و بهش نگاه کردمـ.....عهه اینکه گودزیلای خودمونه
-چت شد تو
-یهو سرم گیج رفت....نمیدونم
-قبلا هم اینطوری شدی
-یادم نمیاد...ولی درکل سرگیجه داشتم
-فعلا باید استراحت کنی
واای نه نه من دیگه برای بستری شدن خودم پول نداشتم....
-نه
-اونوقت چرا
-چون نیاز ندارم
-من میگم نیازه
-ولی من میگم نیاز نیست
-من دکترم
-خو نمیخوام
-به خواستن و نخواستن تو نیست
دیگه از کوره در رفتم و نمیفهمیدم چی میگفتم
-به شما چه
-تشخیص میدم
-خو پول ندارم لعنتی
اشکام فقط میریختن #حقیقت_رویایی
لایک و نظر فراموش نشه⚡
۹۰.۴k
۰۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.