اون دختر به گل ها آلرژی داشت...
اون دختر به گل ها آلرژی داشت...
اون روز در گوشه ای از بیمارستان بر روی تختی دراز کشیده بود.. تمام تخت ها سرد بودن و بوی دارو داخل فضای بیمارستان پیچیده بود..
دخترک از پنجره ی بیمارستان به آسمان خیره شده بود و به سختی نفس میکشید..
دکتر وارد اتاقش شد، دفتری در دستش بود.
صندلی را آورد و در کنار دخترک نشست..
دخترک همچنان به آسمان خیره شده بود
دکتر نفس عمیقی کشید و بعد آرام گفت : خب پس باز هم به اون گل خونه سر زدی؟
دخترک جواب نداد-
دکتر همین طور که به دفترش نگاه میکرد پرسید:
چرا با اینکه به گل ها آلرژی داری اما بازم اونو داخل اتاق نگه داشتی ؟!
از پنجره باد خنکی وارد اتاق شد..
همان طور که سرش پایین بود با صدای آرام و گرفته ای گفت :
این گل خاصه!!
دکتر گفت از چه نظر خاصه یعنی بهش آلرژی نداری؟
دخترک لبخند زد و گفت : این گل از طرف اونه :))))
پس من هیچ وقت نمیتونم بهش آلرژی داشته باشم!:)
دکتر سکوت کرد و کمی بعد گفت : قشنگه..!
دخترک بعد از اینکه دکتر از اتاق خارج شد دفترش را ورداشت و نوشت : گل را هنوز نگه داشته ام چون تنها چیزی است که من را یاد تو میندازد!
این گل همیشه برای من خوب است و هیچ وقت نتونستم بهش آلرژی داشته باشم دقیقا مثل زمانی که تمام آدم ها بد بودن ولی نتوانستم تورا بد ببینم!
من هنوزم دوست دارم گل زیبای من:))))
دخترک چشم هایش را بست و اشک هایش آرام بر روی گونه اش رها شدن..!
.
.
.
{ @teakookvgg }
اون روز در گوشه ای از بیمارستان بر روی تختی دراز کشیده بود.. تمام تخت ها سرد بودن و بوی دارو داخل فضای بیمارستان پیچیده بود..
دخترک از پنجره ی بیمارستان به آسمان خیره شده بود و به سختی نفس میکشید..
دکتر وارد اتاقش شد، دفتری در دستش بود.
صندلی را آورد و در کنار دخترک نشست..
دخترک همچنان به آسمان خیره شده بود
دکتر نفس عمیقی کشید و بعد آرام گفت : خب پس باز هم به اون گل خونه سر زدی؟
دخترک جواب نداد-
دکتر همین طور که به دفترش نگاه میکرد پرسید:
چرا با اینکه به گل ها آلرژی داری اما بازم اونو داخل اتاق نگه داشتی ؟!
از پنجره باد خنکی وارد اتاق شد..
همان طور که سرش پایین بود با صدای آرام و گرفته ای گفت :
این گل خاصه!!
دکتر گفت از چه نظر خاصه یعنی بهش آلرژی نداری؟
دخترک لبخند زد و گفت : این گل از طرف اونه :))))
پس من هیچ وقت نمیتونم بهش آلرژی داشته باشم!:)
دکتر سکوت کرد و کمی بعد گفت : قشنگه..!
دخترک بعد از اینکه دکتر از اتاق خارج شد دفترش را ورداشت و نوشت : گل را هنوز نگه داشته ام چون تنها چیزی است که من را یاد تو میندازد!
این گل همیشه برای من خوب است و هیچ وقت نتونستم بهش آلرژی داشته باشم دقیقا مثل زمانی که تمام آدم ها بد بودن ولی نتوانستم تورا بد ببینم!
من هنوزم دوست دارم گل زیبای من:))))
دخترک چشم هایش را بست و اشک هایش آرام بر روی گونه اش رها شدن..!
.
.
.
{ @teakookvgg }
۵.۸k
۰۹ تیر ۱۴۰۲