از گریه های ابر ها بدش میومد ..
از گریه های ابر ها بدش میومد ..
ماریا به ابر ها گفت : چقدر زشته گریه کردنتون بس کنید به اندازه کافی گریه کردین...
ابر ها همچنان گریه میکردن،، کمی بعد
سکوت همه جا را فرا گرفت و فقط صدای قطره های اشک ابرها که از روی برگ درختان چکه میکنند میآمد
ماریا گفت : خب بلاخره اون گریه ی زشتتون تموم شد..
ابری گفت : گریه هایی که بهشون میگی زشت برای یک زیبایی بودن ..
ماریا پرسید : یعنی چی ؟!
ابر گفت : هر چقدر گریه ی ما زشت باشه ولی در آخر همه چیز قشنگه ..!
ابر ها حرکت کردن و رفتن و خورشید نورش رو به زمین تابید حیات انگار باز متولد شده بود و رنگ گرفته بود .. ماریا هنوز منظور ابر را نفهمیده بود موهای طلاییش را از جلوی صورتش کنار زد و همون لحظه چیزی دید.. چشم هایش خیس از اشک شد و قلبش آروم .. لبخند زد و گفت : پس منظورشون این بود پس تو همونی ، همون زیبایی :) آن زیبایی که ماریا میگفت همان رنگین کمانی بود که آن همه ابر برایش گریه کرده بودنند...
.
.
.
{ @teakookvgg }
ماریا به ابر ها گفت : چقدر زشته گریه کردنتون بس کنید به اندازه کافی گریه کردین...
ابر ها همچنان گریه میکردن،، کمی بعد
سکوت همه جا را فرا گرفت و فقط صدای قطره های اشک ابرها که از روی برگ درختان چکه میکنند میآمد
ماریا گفت : خب بلاخره اون گریه ی زشتتون تموم شد..
ابری گفت : گریه هایی که بهشون میگی زشت برای یک زیبایی بودن ..
ماریا پرسید : یعنی چی ؟!
ابر گفت : هر چقدر گریه ی ما زشت باشه ولی در آخر همه چیز قشنگه ..!
ابر ها حرکت کردن و رفتن و خورشید نورش رو به زمین تابید حیات انگار باز متولد شده بود و رنگ گرفته بود .. ماریا هنوز منظور ابر را نفهمیده بود موهای طلاییش را از جلوی صورتش کنار زد و همون لحظه چیزی دید.. چشم هایش خیس از اشک شد و قلبش آروم .. لبخند زد و گفت : پس منظورشون این بود پس تو همونی ، همون زیبایی :) آن زیبایی که ماریا میگفت همان رنگین کمانی بود که آن همه ابر برایش گریه کرده بودنند...
.
.
.
{ @teakookvgg }
۴.۹k
۰۹ تیر ۱۴۰۲