love or friend
love or friend
part14
شب
ا/ت: مامان خاله اینا اومدن (خاله ا/ت نیست)
درو باز کردم
ا/ت: سلام خاله یونا
سریع خاله یونا بغل کردم اونم بغل کرد
یونا: وایی ا/ت خانم چه بزرگ شدی خوشگل شدی یعنی البته بودی
ا/ت: 😊شما لطف دارید عمو جان نیومدن
یونا: داره پارک میکنه
ا/ت: اها
مامانم هم با خاله یونا سلام کرد
م: یونا پسرتو نیاوردی
یونا: اوردم الان میاد
از پشت صدای یکیو شنیدم سلام کرد صداش آشنا بود برگشتم
دیدم تهیونگ بود با تعجب بهش نگاه کردم اونم بهم نگاه کرد
یونا: همدیگه رو میشناسید
تهیونگ: دوس.
ا/ت: همکلاسیمه یعنی تو دانشگاهمونه
یونا: اها چه خوب که باهمین یعنی همو میشناسید
م:بفرمایید بیاید داخل
رفتیم نشستیم
یونا: دیگه تو دانشگاه هم هستید هوای همم داشته باشید
ا/ت: من تهیونگ دیر به دیر میبینم شاید هفته ای یک بار یا دو بار
یونا:خب همو قبلا نمیشناختید الان دیگه میشناسید همسایه هم هستیم دیگه باهم برین دانشگاه
پ: اره میتونید باهم برید ا/ت تو که دوستات رفتن
ا/ت: اره خب باشه باهم میریم
پ.ت: ا/ت جان
ا/ت: بله عمو
پ.ت: تو دانشگاهتون دختر که نیست تهیونگ باهاش بگرده
ا/ت: بله؟ خب گفتم که من دیر به دیر میبینمش
پ.ت: خب بهت میگم حواست بهش باشه
ا/ت: حتما
تهیونگ:بابا
یونا: راست میگه چند روز پیش هم تهیونگ به من گفت از یکی از ترم پایینیامون خوشم میاد فک کنم هم کلاس تو باشه
تهیونگ: مامان جان این حرفارو بزارید برا بعد خب شما این همه وقت همو ندیدید حرف دیگه ای ندارید
م: ا/ت برو غذا هارو رو میز بچین
ا/ت: باشه مامان
تهیونگ: منم میرم کمکش
#فیک
#سناریو
part14
شب
ا/ت: مامان خاله اینا اومدن (خاله ا/ت نیست)
درو باز کردم
ا/ت: سلام خاله یونا
سریع خاله یونا بغل کردم اونم بغل کرد
یونا: وایی ا/ت خانم چه بزرگ شدی خوشگل شدی یعنی البته بودی
ا/ت: 😊شما لطف دارید عمو جان نیومدن
یونا: داره پارک میکنه
ا/ت: اها
مامانم هم با خاله یونا سلام کرد
م: یونا پسرتو نیاوردی
یونا: اوردم الان میاد
از پشت صدای یکیو شنیدم سلام کرد صداش آشنا بود برگشتم
دیدم تهیونگ بود با تعجب بهش نگاه کردم اونم بهم نگاه کرد
یونا: همدیگه رو میشناسید
تهیونگ: دوس.
ا/ت: همکلاسیمه یعنی تو دانشگاهمونه
یونا: اها چه خوب که باهمین یعنی همو میشناسید
م:بفرمایید بیاید داخل
رفتیم نشستیم
یونا: دیگه تو دانشگاه هم هستید هوای همم داشته باشید
ا/ت: من تهیونگ دیر به دیر میبینم شاید هفته ای یک بار یا دو بار
یونا:خب همو قبلا نمیشناختید الان دیگه میشناسید همسایه هم هستیم دیگه باهم برین دانشگاه
پ: اره میتونید باهم برید ا/ت تو که دوستات رفتن
ا/ت: اره خب باشه باهم میریم
پ.ت: ا/ت جان
ا/ت: بله عمو
پ.ت: تو دانشگاهتون دختر که نیست تهیونگ باهاش بگرده
ا/ت: بله؟ خب گفتم که من دیر به دیر میبینمش
پ.ت: خب بهت میگم حواست بهش باشه
ا/ت: حتما
تهیونگ:بابا
یونا: راست میگه چند روز پیش هم تهیونگ به من گفت از یکی از ترم پایینیامون خوشم میاد فک کنم هم کلاس تو باشه
تهیونگ: مامان جان این حرفارو بزارید برا بعد خب شما این همه وقت همو ندیدید حرف دیگه ای ندارید
م: ا/ت برو غذا هارو رو میز بچین
ا/ت: باشه مامان
تهیونگ: منم میرم کمکش
#فیک
#سناریو
۳۳.۸k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.