p121
p121
تارا-وقت ناخن داشتم
رفتم حاضر شدم علی رسوندتم سالن
همیشه انتخابم ناخن های کوتاه
وساده بود
چون دیگه بهارم نزدیکه یه سبز پاسیلی زدم که بهاری باشه
بعد دیگه پاکسازی صورت و روغن تراچی برای موهام انجام دادم تاجون بگیرن
یکم این مدت خوب نرسیدم بهشون
منتظر موندم تاعلی بیاد
رسید سوار ماشین شدم و
سلامممم
علی-سلاممم علیکم
تارا-ناخنامو نگا چقد گوگولی شده
علی-مبارکهههه
میگم تی تی خانم
تارا-جون تی تی
علی-برمی یکم قدم بزنم
میدونی ازکیه ماگ هامون و برنداشتیم بزنیم تو دل خیابون ها
تارا-بنظرت من نه میارم بریم اول لباسامونو عوض کنیم بد
علی-اره دیگه یکم بگذره نینی من میاد نمیزاره بریم
تارا-هنوز نمیتونم باور کنم که
قرار یه خانواده کوچولو باشیم
کاس مامان بابای خوبی براش باشیم
عاخه بچه هارو مابهاین دنیا دعوت کردیم
باید همجوره حمایتشون کنیم...
.
.
.
علی-یه ساعتی میشد توخیابونا داشتیم قدم میزدم
آدما رو نگا میکردم
همیشه نزدیک عید که میشد
حال و هوا یجور دیگه قشنگ میشد
هیچوقت حاضر به تغیراین لحظه های قشنگ بینمون نیستم اینکه ساعت ها میشه کنارش خود باشی وشاد...
تارا خیلیا چیزارو بهزندگی من هدیه داده بود
اینکه قوی باشم
اینکه چطوری بتونم درک کنم بقیه رو
حتی دوست داشتن هم ازاون یاد گرفتم
مثل معنی اسمش
ماهی هست که شب های تاریک زندگیم و روشن میکنه...
تارا-هنوزم همون حس بد ودلشوره ته دلم بودم
ولی علی همیشه تسکین این دلشوره ا بود
نمیدونم اگهنبود چیمشد اگه گیتاربلد نبودم
اگه بانیکا دوست نبودم
اگه تاصبح بشینم میتونم از این اگه ها بگم
ولی نمیدونم چطوری از خدا تشکر کنم که من همیشه هوامو داشته...
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
تارا-وقت ناخن داشتم
رفتم حاضر شدم علی رسوندتم سالن
همیشه انتخابم ناخن های کوتاه
وساده بود
چون دیگه بهارم نزدیکه یه سبز پاسیلی زدم که بهاری باشه
بعد دیگه پاکسازی صورت و روغن تراچی برای موهام انجام دادم تاجون بگیرن
یکم این مدت خوب نرسیدم بهشون
منتظر موندم تاعلی بیاد
رسید سوار ماشین شدم و
سلامممم
علی-سلاممم علیکم
تارا-ناخنامو نگا چقد گوگولی شده
علی-مبارکهههه
میگم تی تی خانم
تارا-جون تی تی
علی-برمی یکم قدم بزنم
میدونی ازکیه ماگ هامون و برنداشتیم بزنیم تو دل خیابون ها
تارا-بنظرت من نه میارم بریم اول لباسامونو عوض کنیم بد
علی-اره دیگه یکم بگذره نینی من میاد نمیزاره بریم
تارا-هنوز نمیتونم باور کنم که
قرار یه خانواده کوچولو باشیم
کاس مامان بابای خوبی براش باشیم
عاخه بچه هارو مابهاین دنیا دعوت کردیم
باید همجوره حمایتشون کنیم...
.
.
.
علی-یه ساعتی میشد توخیابونا داشتیم قدم میزدم
آدما رو نگا میکردم
همیشه نزدیک عید که میشد
حال و هوا یجور دیگه قشنگ میشد
هیچوقت حاضر به تغیراین لحظه های قشنگ بینمون نیستم اینکه ساعت ها میشه کنارش خود باشی وشاد...
تارا خیلیا چیزارو بهزندگی من هدیه داده بود
اینکه قوی باشم
اینکه چطوری بتونم درک کنم بقیه رو
حتی دوست داشتن هم ازاون یاد گرفتم
مثل معنی اسمش
ماهی هست که شب های تاریک زندگیم و روشن میکنه...
تارا-هنوزم همون حس بد ودلشوره ته دلم بودم
ولی علی همیشه تسکین این دلشوره ا بود
نمیدونم اگهنبود چیمشد اگه گیتاربلد نبودم
اگه بانیکا دوست نبودم
اگه تاصبح بشینم میتونم از این اگه ها بگم
ولی نمیدونم چطوری از خدا تشکر کنم که من همیشه هوامو داشته...
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
۳.۵k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.