میدانی

میدانی
دقیقا همه چیز از آن شبی شروع شد
که بدونِ "شب بخیر" گفتن هایِ همیشگی ات خوابیدی
و من گذاشتم به پایِ خستگی ات،
و این "خستگی هایت"
هر شب بیشتر شد
تا اینکه نه من ذوقی برایِ حرف زدن داشتم
و نه تو حرفی برای گفتن،
و حالا تمامِ شب ،
به این فکر میکنم که
"حرف هایت" سهمِ چه کسی بود
که وقتی
به من میرسیدی تَه میکشید...

#سحر_رستگار
دیدگاه ها (۳)

شب ارام

شبتون پرستاره

شایب بی سوله بس یصجم نسوان وای وحدة تفوت من یمة یسمعهة حجی ب...

انا العایش وهم. وبحضنی ملک الموت.وانا الشارب حزن من طلة الکم...

آیدل من ( در خواستی)پارت ۲۲شوگا: هم من از دیشب راضیم هم تو پ...

### فصل دوم | پارت ششم نویسنده: Ghazal ات هنوز تو بغل جونگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط