پریود زرد جوجه ای
#پریود زرد جوجه ای
یه بار یکی از مراجعینم یه دختر سوئدی بود. دختری بود به غایت زیبا و مهربون که بعد از فوت مادرش در اثر سرطان، دچار افسردگی شده بود و می اومد که باهام حرف بزنه. راجع به مادرش هر چی بیشتر حرف میزد من بیشتر به این ایمان می آوردم که حیف شده یه فرشته از روی زمین پر کشیده. دروغ چرا؟ سعی میکردم هر هفته بهش وقت بدم که بیاد و حرف بزنه و از مادرش و خصوصیات اخلاقیش بگه و منم برای خودم، از طرز رفتارش نوت بردارم… اونموقع ها هنوز فکر میکردم تمام آینده مال منه و تصمیم داشتم بچه دار بشم… و چون نمیدونستم یه مادر چه جوریه، سعی میکردم از هر گوشه کناری یه چیز خوب بردارم.
یکی از اون بارهایی که اومد پیش من، دیدم رنگش پریده و حالشم از لحاظ روحی خیلی بده. مدام گریه میکرد طوری که حرفهاش گاهی بی معنی و غیر قابل فهم میشدن برام. با اینحال صبر کردم یه ده دیقه ای گریه کنه. وقتی آروم شد پرسیدم:
-چی شده؟
-پریود شدم…
-یعنی اینقدر درد میکنه و حالت بده؟ برای چی اومدی؟ می موندی استراحت میکردی خوب…
-نه پریودم درد نداره اما… همیشه پریود که میشم یاد مادرم میوفتم…
-میشه برام تعریف کنی؟
-یادمه بار اولی که پریود شدم چند ماه قبلش معلممون بهمون درس داده بود راجع به سکس و پریود و این جور چیزها… اومدم خونه از مادرم پرسیدم اونم میشه؟ گفت همه میشن… آره منم میشم… گفتم معلممون گفته درد داره راست میگه؟ گفت آره درد رو داره… حالا یه سریها کمتر یه سریها بیشتر… گفتم من کی میشم؟ گفت هر وقت بدنت آماده بود… پرسیدم مامان پریود به چه دردی میخوره؟ گفت به درد اینکه بچه های گلی مثل تو به وجود بیان…
با حس خوبی منتظر بودم بقیه اشو بگه. فکرشو بکن؟ به جای سر خر و بار اضافی بودن، وجودت دلچسب باشه برای یکی...ادامه داد:
-تا اینکه بالاخره پریود شدم… یادمه صبح که مامانم بیدارم کرد برم مدرسه و از خواب بلند شدم حس کردم لای پام خیسه… فکر کردم جیش کردم و برام هم عجیب بود چون من که شب ادراری نداشتم… لحافو که زدم کنار دیدم قرمزیه خونه اما چون آمادگیشو داده بودن بهم نترسیدم… دقیق یادمه روز جمعه بود… مامانم وقتی دید پریود شدم و تمام تختم کثیف شده آروم نشست لبه ی تخت کنارم و با گفتن ایراد نداره بغلم کرد. ازم پرسید درد دارم؟ گفتم نه. گفت چقدر خوش شانسیم پس! بدون درد میتونیم خوش بگذرونیم! کمکم کرد نواربهداشتی بذارم و لباسها و روی تختی و ملافه ها رو هم ریخت تو ماشین لباسشویی و گذاشت شسته بشن… داداشم هی میپرسید پس چرا آمیلیا حاضر نمیشه بره مدرسه؟ مامانم گفت چون مریض شده امروز بهتره خونه بمونه… بابام و برادرم رفتن و موندیم من و مامانم… بعد از اینکه مامانم بهم گفت چه جوری باید خودمو بشورم تا بوی خون ندم رفتم حموم… وقتی اومدم دیدم مامانم حاضر شده. ازش پرسیدم میخواد بره سر کار؟ گفت نه. گفت امروز روز توئه و باید جشن بگیریمش. مامانم منو برد رستوران و یه کیک کوچیک دو نفره برامون گرفت… گفت مبارکه تغییر بزرگ زندگیت! بعد هم اونروز با هم رفتیم سینما و یه فیلم خوب دیدیم و یه پیرهن قشنگ هم برام خرید…
دست کرد تو کوله پشتیش و یه پیرهن زرد جوجه ای خوشرنگ کشید بیرون و اول بوسش کرد و بعدم گرفتش تو بغلش. اینبار گریه اش اونقدر هیستریک نبود. با خودم فکر کردم ای کاش خاطره ی همه ی پریودها همینقدر زرد رنگ و قشنگ بودن. اما به پریود خودم که فکر کردم یادم افتاد مال من بیرنگه! نه ازش خاطره ی خوبی دارم نه بد… مادرم هر چی هم که بد بود لااقل منو به خاطر پریودم سرشکسته نکرد. اما انگار یه قانون نانوشته بود بینمون:
لباس جدید پادشاه همیشه نامرئی بود!
مامان مرسی که اگه خاطره ی خوبی بلد نبودی برای پریود درست کنی، دیگه باهاش زخم نزدی. هر چند دیگه تو بیست سالگی وقتی پریودم از راه رسید کلی خوشحال شدم که سالمم!
تصمیم گرفتم اگه یه روز دختر دار شدم بهش یاد بدم پریود همیشه قرمز و دردناک نیس!
#ملیچک
یه بار یکی از مراجعینم یه دختر سوئدی بود. دختری بود به غایت زیبا و مهربون که بعد از فوت مادرش در اثر سرطان، دچار افسردگی شده بود و می اومد که باهام حرف بزنه. راجع به مادرش هر چی بیشتر حرف میزد من بیشتر به این ایمان می آوردم که حیف شده یه فرشته از روی زمین پر کشیده. دروغ چرا؟ سعی میکردم هر هفته بهش وقت بدم که بیاد و حرف بزنه و از مادرش و خصوصیات اخلاقیش بگه و منم برای خودم، از طرز رفتارش نوت بردارم… اونموقع ها هنوز فکر میکردم تمام آینده مال منه و تصمیم داشتم بچه دار بشم… و چون نمیدونستم یه مادر چه جوریه، سعی میکردم از هر گوشه کناری یه چیز خوب بردارم.
یکی از اون بارهایی که اومد پیش من، دیدم رنگش پریده و حالشم از لحاظ روحی خیلی بده. مدام گریه میکرد طوری که حرفهاش گاهی بی معنی و غیر قابل فهم میشدن برام. با اینحال صبر کردم یه ده دیقه ای گریه کنه. وقتی آروم شد پرسیدم:
-چی شده؟
-پریود شدم…
-یعنی اینقدر درد میکنه و حالت بده؟ برای چی اومدی؟ می موندی استراحت میکردی خوب…
-نه پریودم درد نداره اما… همیشه پریود که میشم یاد مادرم میوفتم…
-میشه برام تعریف کنی؟
-یادمه بار اولی که پریود شدم چند ماه قبلش معلممون بهمون درس داده بود راجع به سکس و پریود و این جور چیزها… اومدم خونه از مادرم پرسیدم اونم میشه؟ گفت همه میشن… آره منم میشم… گفتم معلممون گفته درد داره راست میگه؟ گفت آره درد رو داره… حالا یه سریها کمتر یه سریها بیشتر… گفتم من کی میشم؟ گفت هر وقت بدنت آماده بود… پرسیدم مامان پریود به چه دردی میخوره؟ گفت به درد اینکه بچه های گلی مثل تو به وجود بیان…
با حس خوبی منتظر بودم بقیه اشو بگه. فکرشو بکن؟ به جای سر خر و بار اضافی بودن، وجودت دلچسب باشه برای یکی...ادامه داد:
-تا اینکه بالاخره پریود شدم… یادمه صبح که مامانم بیدارم کرد برم مدرسه و از خواب بلند شدم حس کردم لای پام خیسه… فکر کردم جیش کردم و برام هم عجیب بود چون من که شب ادراری نداشتم… لحافو که زدم کنار دیدم قرمزیه خونه اما چون آمادگیشو داده بودن بهم نترسیدم… دقیق یادمه روز جمعه بود… مامانم وقتی دید پریود شدم و تمام تختم کثیف شده آروم نشست لبه ی تخت کنارم و با گفتن ایراد نداره بغلم کرد. ازم پرسید درد دارم؟ گفتم نه. گفت چقدر خوش شانسیم پس! بدون درد میتونیم خوش بگذرونیم! کمکم کرد نواربهداشتی بذارم و لباسها و روی تختی و ملافه ها رو هم ریخت تو ماشین لباسشویی و گذاشت شسته بشن… داداشم هی میپرسید پس چرا آمیلیا حاضر نمیشه بره مدرسه؟ مامانم گفت چون مریض شده امروز بهتره خونه بمونه… بابام و برادرم رفتن و موندیم من و مامانم… بعد از اینکه مامانم بهم گفت چه جوری باید خودمو بشورم تا بوی خون ندم رفتم حموم… وقتی اومدم دیدم مامانم حاضر شده. ازش پرسیدم میخواد بره سر کار؟ گفت نه. گفت امروز روز توئه و باید جشن بگیریمش. مامانم منو برد رستوران و یه کیک کوچیک دو نفره برامون گرفت… گفت مبارکه تغییر بزرگ زندگیت! بعد هم اونروز با هم رفتیم سینما و یه فیلم خوب دیدیم و یه پیرهن قشنگ هم برام خرید…
دست کرد تو کوله پشتیش و یه پیرهن زرد جوجه ای خوشرنگ کشید بیرون و اول بوسش کرد و بعدم گرفتش تو بغلش. اینبار گریه اش اونقدر هیستریک نبود. با خودم فکر کردم ای کاش خاطره ی همه ی پریودها همینقدر زرد رنگ و قشنگ بودن. اما به پریود خودم که فکر کردم یادم افتاد مال من بیرنگه! نه ازش خاطره ی خوبی دارم نه بد… مادرم هر چی هم که بد بود لااقل منو به خاطر پریودم سرشکسته نکرد. اما انگار یه قانون نانوشته بود بینمون:
لباس جدید پادشاه همیشه نامرئی بود!
مامان مرسی که اگه خاطره ی خوبی بلد نبودی برای پریود درست کنی، دیگه باهاش زخم نزدی. هر چند دیگه تو بیست سالگی وقتی پریودم از راه رسید کلی خوشحال شدم که سالمم!
تصمیم گرفتم اگه یه روز دختر دار شدم بهش یاد بدم پریود همیشه قرمز و دردناک نیس!
#ملیچک
۴۶.۰k
۰۲ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.