زندگی مثل یک کامواست

زندگی مثل یک کامواست
از دستت که در برود، می شود
کلاف سر در گم،گره می خورد، میپیچد به هم، گره گره می شود
بعد باید صبوری کنی، گره را به وقتش با حوصله وا کنی
زیاد که کلنجار بروی، گره بزرگتر می شود، کورتر می شود
یک جایی دیگر کاری نمی شود کرد، باید سر و ته کلاف را برید
یک گره ی ظریف و کوچک زد، بعد آن گره را توی بافتنی جوری قایم کرد، محوکرد، جوری که معلوم نشود.

" یادمان باشد "
گره های توی کلاف
همان دلخوری های کوچک و بزرگند
همان کینه های چند ساله
باید یک جایی تمامش کرد
سر و تهش را برید.
زندگی به بندی بند استْ به نام "حرمت" که اگر پاره شودتمام است....


دیدگاه ها (۲)

هر دم ، دوستت و هر باز دم دارم ..........اصلا نفس کشیدن درست...

بعد از رفتنتنسبت به هر چیزی دلهره دارم!به باز شدن درزنگ تلفن...

m:هیچکس از آینده خبر ندارد ، مردی که امروز با عجله توی مترو ...

m:لازم نیست که انسان در پی این باشد که به خدمت حضرت ولی عصر ...

black flower(p,292)

توی راهرو های هاگوارتز صدای خنده های آشنایی پیچیده.صدای قدم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط