محمدعلی شانزده ساله بود من مادرش بودم و می دانستم چقدر

🍁 محمدعلی شانزده ساله بود. من مادرش بودم و می دانستم چقدر مقاوم است و اهل ناله و زاری نیست. اما معلوم بود که بر زخم های شکنجه می زنند که بی تابش می کرد و صدای «یاحسین» اش بلند می شد.

🍁نمی دانم چقدر طول کشید این زدن‌ها ، ناله ها، فحش دادن ها، ذکر گفتن ها، اما برای من، برای یک مادر، فقط خدا می داند که چه بود و چه گذشت.

🍁 صدای ناله که قطع شد، اول کمی صبر کردم. فکر کردم الان صدای در بلند می شود و محمدعلی را تحویل می گیرم، اما دیدم خبری نشد‌. سراسیمه بیرون را نگاه کردم. امیدوار بودم که ببینمش، اما به جایش زمین خاکی و خونی را دیدم.

#مادر_شمشادها
#نرجس_شکوریان_فرد
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۱)

🦋یونس خانه را از پشت پنجره ورانداز کرد. انگار گردی از زمان ب...

🦋اخم شافعی و ابویوسف سخت در هم رفته بود. حتی هارون هم چهره د...

🍁اگر دوست دارید نمونه‌ی یک خانواده‌ی پویا و موفق را ببینید، ...

🍁 محمدعلی شانزده ساله بود. من مادرش بودم و می دانستم چقدر مق...

زیبایی عشق

وقتی خواهرش بودی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط