پارت
پارت6
ساعت دو شب بود داشتم از پله اروم اروم پایین می رفتم
مامان جون :تو هم داری میری
من:مامان جون
ترسیدم
مادرجون : نترس بابات خونه نیست مامانتم خوابه
من: مننننن
مادرجون: میری پیش سامیار اونم تو این سن رفت میدونی مشکل بابات چیه به اقاجونتون رفته اونم دست بزن داشت اما اخر سریا دوست داشت پسراش شبیه اون نشن اما امیر شدش بیا دختر این پولو بگیر برو می دونم کمه اما منو و اقاجون ببخش
چشاش اشک داشت
من: دلم براتون تنگ میشه مادر جون
مادر جون:اون چشای دریایتو اشکی نکن عزیزم می دونی چرا پدر بزرگت از همه بیشتر تو دوست داشت
من: چرا
مادرجون: چون چشات شبیه مادرشه
من: واقعا
مادرجون:مراقب خودت باش سارا
من: چشم
سوار تاکسی شدم رفتم فرودگاه
صدای دانیال میومد
دانیال:سارا واستا
من: اینجا چیکار می کنیذ
دانیال:بگیرش
من: چیه
دانیال:کارته توش پوله
من: نمی خواهم
دانیال : بگیر
من: مراقب مامانم باش
دانیال:چشم ابجی کوچولو
من: دانیال دلم براتون تنگ میشه اما نرم بابا بزور شوهرم میده
دانیال:برو اما ازدواج نکنی وای خدا نه فکر کن با ده تا بچه بیای ایران
من: مسخرهه
دانیال:خدافظت
من: خدافظ
سوار هواپیما شدم
رسیدم به ترکیه
چادرمو برداشتم اما روسریمو حجابی بستم
بعضیا نگام می کردن بعضیا عادی بود براشون
به سامیار زنگ زدم جوابمو نداد
رفتم یه هتل اتاق گرفتم شانس اوردم دانیال پولا لیر کرده بودش
رفتم خوابیدم
با صدای در پا شدم
من: بله
وای خدا اینجا ترکیه به اینگلیسی جواب دادم رفتش برای شام گفتن برم طبقه پایین شانس اوردم زبانم خوب بودش
موهای خرماییم پریشون شده بود یه لحظه ترسیدم یه دوش گرفتم موهامو خشک کردم موهام خیلی بلند بود به رنگ خرمایی روشن به چشای ابیم می اومدش عاشق موهام بودم لباسمو پوشیدم رفتم غذا بخورم به سامیار زنگ زدم جواب نداد پیام دادم انگار نه انگار
وجنانم:داداشت تو مملکت غریب ولت کرده سارا خانم
من: نچ داداشم حتما براش کار به وجود اومده
وجنان:خواهیم دید سارا جون
من: خفههههههه
رفتم طبقه بالا
یه هفته اومدم ترکیه خبری از سامیار نیست اولا جواب نمی داد الان که خاموشه نکنه دادشم بی خیالم شده نه داداشم از این ادما نیست نه اصلا
اگه بازم تو این هتل بمونم پولم به زودی تموم میشه باید برم مسافر خونی
تسفویه کردم یه مسافر خونه رفتم از هتل بهتر نبود اما قابل زندگی بود
به سامیار زنگ زدم بازم خاموشه بهش پیام دادم داداش جوابمو بده من ترکیم داداش از هتل اومدم مسافر خونه داداش می ترسم از تنهای
مثل تمام پیاما بدون جواب مونده
همین جوری یه ماه از اومدم میگذرع به دانیال زنگ زدم دانیال گفت عمو و بابا پی در پی تو ایران دنبالمه ول کن نیستن
باید خطمو عوض می کردم یه خط جدید خریدم پولام دیگه اخر سرشونع
ساعت دو شب بود داشتم از پله اروم اروم پایین می رفتم
مامان جون :تو هم داری میری
من:مامان جون
ترسیدم
مادرجون : نترس بابات خونه نیست مامانتم خوابه
من: مننننن
مادرجون: میری پیش سامیار اونم تو این سن رفت میدونی مشکل بابات چیه به اقاجونتون رفته اونم دست بزن داشت اما اخر سریا دوست داشت پسراش شبیه اون نشن اما امیر شدش بیا دختر این پولو بگیر برو می دونم کمه اما منو و اقاجون ببخش
چشاش اشک داشت
من: دلم براتون تنگ میشه مادر جون
مادر جون:اون چشای دریایتو اشکی نکن عزیزم می دونی چرا پدر بزرگت از همه بیشتر تو دوست داشت
من: چرا
مادرجون: چون چشات شبیه مادرشه
من: واقعا
مادرجون:مراقب خودت باش سارا
من: چشم
سوار تاکسی شدم رفتم فرودگاه
صدای دانیال میومد
دانیال:سارا واستا
من: اینجا چیکار می کنیذ
دانیال:بگیرش
من: چیه
دانیال:کارته توش پوله
من: نمی خواهم
دانیال : بگیر
من: مراقب مامانم باش
دانیال:چشم ابجی کوچولو
من: دانیال دلم براتون تنگ میشه اما نرم بابا بزور شوهرم میده
دانیال:برو اما ازدواج نکنی وای خدا نه فکر کن با ده تا بچه بیای ایران
من: مسخرهه
دانیال:خدافظت
من: خدافظ
سوار هواپیما شدم
رسیدم به ترکیه
چادرمو برداشتم اما روسریمو حجابی بستم
بعضیا نگام می کردن بعضیا عادی بود براشون
به سامیار زنگ زدم جوابمو نداد
رفتم یه هتل اتاق گرفتم شانس اوردم دانیال پولا لیر کرده بودش
رفتم خوابیدم
با صدای در پا شدم
من: بله
وای خدا اینجا ترکیه به اینگلیسی جواب دادم رفتش برای شام گفتن برم طبقه پایین شانس اوردم زبانم خوب بودش
موهای خرماییم پریشون شده بود یه لحظه ترسیدم یه دوش گرفتم موهامو خشک کردم موهام خیلی بلند بود به رنگ خرمایی روشن به چشای ابیم می اومدش عاشق موهام بودم لباسمو پوشیدم رفتم غذا بخورم به سامیار زنگ زدم جواب نداد پیام دادم انگار نه انگار
وجنانم:داداشت تو مملکت غریب ولت کرده سارا خانم
من: نچ داداشم حتما براش کار به وجود اومده
وجنان:خواهیم دید سارا جون
من: خفههههههه
رفتم طبقه بالا
یه هفته اومدم ترکیه خبری از سامیار نیست اولا جواب نمی داد الان که خاموشه نکنه دادشم بی خیالم شده نه داداشم از این ادما نیست نه اصلا
اگه بازم تو این هتل بمونم پولم به زودی تموم میشه باید برم مسافر خونی
تسفویه کردم یه مسافر خونه رفتم از هتل بهتر نبود اما قابل زندگی بود
به سامیار زنگ زدم بازم خاموشه بهش پیام دادم داداش جوابمو بده من ترکیم داداش از هتل اومدم مسافر خونه داداش می ترسم از تنهای
مثل تمام پیاما بدون جواب مونده
همین جوری یه ماه از اومدم میگذرع به دانیال زنگ زدم دانیال گفت عمو و بابا پی در پی تو ایران دنبالمه ول کن نیستن
باید خطمو عوض می کردم یه خط جدید خریدم پولام دیگه اخر سرشونع
- ۳.۲k
- ۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط