پارت
پارت 8
با پولای که در اوردم یکم پس انداز کردم یکم خرید کردم لباس و وسایل ارایشی
انی بهم یاد داد ارایش کردنو باورم نمیشه انی30سالشه برگام ازدواجم تا حالا نکرده
من: انی جونم
انی:این جوری صدام می کنی می ترسم
من: میشه بهم بوکس یاد بدی
انی:کی گفته من بلدم
من: اه بابا تو خونه دیدم
انی:چرا
من: برای دفاع کردن از خودم
انی:بس باید کار با چاقو خیلی چیزا یاد بگیری
من: یادم میدی
انی:بمیرم برای بچه ام من سخت گیرمااااا
من: تو رو خدا
انی:باشه باشه نظرت چیه برات شناسنامه به اسم خودم بگیرم
من: چرا
انی: تا بتونی اینجا زندگی کنی
من: شناسنامع خودم چیه
انی:پدرت زودتر پیدات می کنع
من: مگه میشه
انی:متمانی تو تیز هوشان درس خوندی
من:. اره
انی :پدرت پلیسه خانوادت نظامین هر جا دست برد دارن احمق
من: وای راست میگی چیکار کنم هاااا
انی:با من
انی:دخترمم بعد چند ساله پیدا کردم برادر جان همسر عوضیم قایمش کرده بود عوضی متاد بود داشت دخترم می فروخت تو رو خدای که می پرستی کمک کن ببین از ترس لال شده بچم
قشنگ از داستان انی تعجب کرده بودم برگام ریختن واقعا یه ساعته داره داستان می بافه برای شناسنامم
مرده:باشه ابجی گریه نکن هفته دیگه بیا اماده اس
من: انی جون این کارا مهمه
انی:درس اول گول زدن دورغ گفتن برای زنده بودن مهمه درس دوم باید قوی باشی تا بتونی زندگی کنی درس سوم باید ترکی یاد بگیری تا از اهالی ترکا بشی درس چهام بعدن میگم
من: کجا میریم
انی: خرید لباس برات و یکم به اون صورتت برسم
برام یه عالمه لباس های باز و بسته دستامو مانیکور کرد
من: واجبه تمام اینا
انی:می کشی منو اخر سر تو که نماز گذاشتی کنار دیگه چی میگی
همین جوری ماها می گذشت من به دست انی اموزش میدیم چطوری زندگی کنم از بره منو کردش یه گرگ کسی شده بودم که برای خودم باور نکردنی بودش 5سال گذشت از اومدم به ترکیه
رفیقای باحال پیدا کردم تازه به موتور سوار حرفه ای شده بودم تازه اینم بگم انی تبدیل شده بود به کسی که خلاف کارا همه می شناختنش همه می ترسیدن ازش ادم باحالی بود ترکیه خیلی دوست داشتم باور کرده بودم من انا مری هستم دختر انی مری سنم 24ساله تو ترکیه به دنیا اومدم پدرم مرده من دختر یکی از خلافکار که نه ادم خوبم که نه هستم چی شد من یه موتور سوار حر فه ای هستم اها راستی درسمو گذاشتم کنار درسته دانشگاه نرفتم اما یه عالمه زبون یاد گرفتم ایتالیای المانی ترکی چینی اینگلیسی
یاد گرفتم حاج امیر کجای ببینی دخترت چه قالتاقی شده برای خودش خخخخخخ
از سامیار اخر سرش خبری نشد اون منو ول کرد تو اینجا منم برادری ندارم اما من به انی خیلی مدیونممم خیلی زیاد
با پولای که در اوردم یکم پس انداز کردم یکم خرید کردم لباس و وسایل ارایشی
انی بهم یاد داد ارایش کردنو باورم نمیشه انی30سالشه برگام ازدواجم تا حالا نکرده
من: انی جونم
انی:این جوری صدام می کنی می ترسم
من: میشه بهم بوکس یاد بدی
انی:کی گفته من بلدم
من: اه بابا تو خونه دیدم
انی:چرا
من: برای دفاع کردن از خودم
انی:بس باید کار با چاقو خیلی چیزا یاد بگیری
من: یادم میدی
انی:بمیرم برای بچه ام من سخت گیرمااااا
من: تو رو خدا
انی:باشه باشه نظرت چیه برات شناسنامه به اسم خودم بگیرم
من: چرا
انی: تا بتونی اینجا زندگی کنی
من: شناسنامع خودم چیه
انی:پدرت زودتر پیدات می کنع
من: مگه میشه
انی:متمانی تو تیز هوشان درس خوندی
من:. اره
انی :پدرت پلیسه خانوادت نظامین هر جا دست برد دارن احمق
من: وای راست میگی چیکار کنم هاااا
انی:با من
انی:دخترمم بعد چند ساله پیدا کردم برادر جان همسر عوضیم قایمش کرده بود عوضی متاد بود داشت دخترم می فروخت تو رو خدای که می پرستی کمک کن ببین از ترس لال شده بچم
قشنگ از داستان انی تعجب کرده بودم برگام ریختن واقعا یه ساعته داره داستان می بافه برای شناسنامم
مرده:باشه ابجی گریه نکن هفته دیگه بیا اماده اس
من: انی جون این کارا مهمه
انی:درس اول گول زدن دورغ گفتن برای زنده بودن مهمه درس دوم باید قوی باشی تا بتونی زندگی کنی درس سوم باید ترکی یاد بگیری تا از اهالی ترکا بشی درس چهام بعدن میگم
من: کجا میریم
انی: خرید لباس برات و یکم به اون صورتت برسم
برام یه عالمه لباس های باز و بسته دستامو مانیکور کرد
من: واجبه تمام اینا
انی:می کشی منو اخر سر تو که نماز گذاشتی کنار دیگه چی میگی
همین جوری ماها می گذشت من به دست انی اموزش میدیم چطوری زندگی کنم از بره منو کردش یه گرگ کسی شده بودم که برای خودم باور نکردنی بودش 5سال گذشت از اومدم به ترکیه
رفیقای باحال پیدا کردم تازه به موتور سوار حرفه ای شده بودم تازه اینم بگم انی تبدیل شده بود به کسی که خلاف کارا همه می شناختنش همه می ترسیدن ازش ادم باحالی بود ترکیه خیلی دوست داشتم باور کرده بودم من انا مری هستم دختر انی مری سنم 24ساله تو ترکیه به دنیا اومدم پدرم مرده من دختر یکی از خلافکار که نه ادم خوبم که نه هستم چی شد من یه موتور سوار حر فه ای هستم اها راستی درسمو گذاشتم کنار درسته دانشگاه نرفتم اما یه عالمه زبون یاد گرفتم ایتالیای المانی ترکی چینی اینگلیسی
یاد گرفتم حاج امیر کجای ببینی دخترت چه قالتاقی شده برای خودش خخخخخخ
از سامیار اخر سرش خبری نشد اون منو ول کرد تو اینجا منم برادری ندارم اما من به انی خیلی مدیونممم خیلی زیاد
- ۴.۰k
- ۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط