(تک پارتی از جیمین)
(تک پارتی از جیمین)
«رئیس خوش تیپ😅»
بالاخره آماده شدم واسه رفتن
اههه کی اخه روز اول کاری باید بره سفرر!
اخه مشکل اینجاست که من هنوز ندیدم رئیسم کیه و چجور اخلاقی داره
ولی اینجور که پیداست اخلاق گندی داره که اینجوری به من دستور میده (눈‸눈)
بالاخره همه ی وسایلامو جمع کردمو به طرف فرودگاه راه افتادم
🤦🏻♀️اخه چرا باید با هواپیما بریم هااا
انگار این رئیس پارک با من لج داره
حالا که من به هواپیما فوبیا دارم اونم از دستی بلیط پرواز گرفته😫
*بالاخره با کلی قُر قُر کردن رفت و سوار شد*
(همچنان داره با خودش حرف میزنه😂)
+اییی خدااا الانه که سکته کنممم هنوز هواپیما بلند نشده که اینجوری ام اکه بلند شهه...
وای الان نفسم بند میاد
(# یکی از کار کنا)
#خانم حالتون خوبه؟
-من فوبیا دارم، حالم خوب نیستت، میشه کمکم کنید میخوام پیاده بشم
#اما متاسفانه در هواپیما بسته شده
-حالا بایددد چیکارر کنممم
#اکه حالتون بد شد دسته رو بکشید پایین ماسکتونو بزارین رو صورتتون...
+با...با...باشه
آروم نشستم رو صندلی و تند تند نفس میکشیدم
همه نکات لازمو بهمون آموزش دادن و گفتن کمر بند مونو ببیندیم
ولی من انقد ترسیده بودم که دستامو گذاشتم رو گوشمو، چشامو بستم و منتظر بودم هواپیما زود تر بلند شه و برسیم.
مردی که کنارم نشسته بود دستمو گرفت و از رو گوشم برداشت.
-حالت خوبه؟
+عا... بله... خوبم
-از هواپیما میترسی؟
+ا...اره
کمربندمو و گرفت و بست
- منم وقتی واسه اولین بار میخواستم سوار هواپیما بشم خیلی میترسیدم ولی وقتی هواپیما پرواز کرد دیدم همه اون وحشتی که داشتم همش الکی بوده چون ترسی نداشت...
دروغ چرا از حرفایی که زد آروم تر شدم
هواپیما راه افتاد...
چشمامو بستم دستامو محکم از دسته صندلی گرفتم و تند تند نفس نفس میزدم
کسی که کنارم نشسته بود دستمو گرفت و ایرپادشو گذاشت تو گوشم
اهنگ ارامش بخشی بود...
همین جوری که چشام بسته بود گفتم:
+کاش یکم رئیسم از تو یاد میگرفت
-چرا؟
+چون میدونست من فوبیای هواپیما دارم ولی بلیط هواپیما واسه سفر گرفت
صورتشو اورد سمتم و اروم گفت:
-من خبر نداشتم تو فوبیا داری
چشامو وا کردم و گفتم:
+چی؟ تو... تو....
- از دیدارتون خوشبختم خانم لی ا/ت
+ها😳
-و اینکه منو ببخش من نمیدونستم تو فوبیا داری...
تکیه دارم به صندلی که با دستش سرمو رو شونش قرارداد و گفت:
-بخشیدیم؟🙂
+اهوم
نگاهی بهش کردم و با لبخند گفتم:
+نمیدونستم رئیسم انقد خوش تیپه.....
و از اونجا بود که من و جیمین با هم آشنا شدیم....
(پایان)🤗
«رئیس خوش تیپ😅»
بالاخره آماده شدم واسه رفتن
اههه کی اخه روز اول کاری باید بره سفرر!
اخه مشکل اینجاست که من هنوز ندیدم رئیسم کیه و چجور اخلاقی داره
ولی اینجور که پیداست اخلاق گندی داره که اینجوری به من دستور میده (눈‸눈)
بالاخره همه ی وسایلامو جمع کردمو به طرف فرودگاه راه افتادم
🤦🏻♀️اخه چرا باید با هواپیما بریم هااا
انگار این رئیس پارک با من لج داره
حالا که من به هواپیما فوبیا دارم اونم از دستی بلیط پرواز گرفته😫
*بالاخره با کلی قُر قُر کردن رفت و سوار شد*
(همچنان داره با خودش حرف میزنه😂)
+اییی خدااا الانه که سکته کنممم هنوز هواپیما بلند نشده که اینجوری ام اکه بلند شهه...
وای الان نفسم بند میاد
(# یکی از کار کنا)
#خانم حالتون خوبه؟
-من فوبیا دارم، حالم خوب نیستت، میشه کمکم کنید میخوام پیاده بشم
#اما متاسفانه در هواپیما بسته شده
-حالا بایددد چیکارر کنممم
#اکه حالتون بد شد دسته رو بکشید پایین ماسکتونو بزارین رو صورتتون...
+با...با...باشه
آروم نشستم رو صندلی و تند تند نفس میکشیدم
همه نکات لازمو بهمون آموزش دادن و گفتن کمر بند مونو ببیندیم
ولی من انقد ترسیده بودم که دستامو گذاشتم رو گوشمو، چشامو بستم و منتظر بودم هواپیما زود تر بلند شه و برسیم.
مردی که کنارم نشسته بود دستمو گرفت و از رو گوشم برداشت.
-حالت خوبه؟
+عا... بله... خوبم
-از هواپیما میترسی؟
+ا...اره
کمربندمو و گرفت و بست
- منم وقتی واسه اولین بار میخواستم سوار هواپیما بشم خیلی میترسیدم ولی وقتی هواپیما پرواز کرد دیدم همه اون وحشتی که داشتم همش الکی بوده چون ترسی نداشت...
دروغ چرا از حرفایی که زد آروم تر شدم
هواپیما راه افتاد...
چشمامو بستم دستامو محکم از دسته صندلی گرفتم و تند تند نفس نفس میزدم
کسی که کنارم نشسته بود دستمو گرفت و ایرپادشو گذاشت تو گوشم
اهنگ ارامش بخشی بود...
همین جوری که چشام بسته بود گفتم:
+کاش یکم رئیسم از تو یاد میگرفت
-چرا؟
+چون میدونست من فوبیای هواپیما دارم ولی بلیط هواپیما واسه سفر گرفت
صورتشو اورد سمتم و اروم گفت:
-من خبر نداشتم تو فوبیا داری
چشامو وا کردم و گفتم:
+چی؟ تو... تو....
- از دیدارتون خوشبختم خانم لی ا/ت
+ها😳
-و اینکه منو ببخش من نمیدونستم تو فوبیا داری...
تکیه دارم به صندلی که با دستش سرمو رو شونش قرارداد و گفت:
-بخشیدیم؟🙂
+اهوم
نگاهی بهش کردم و با لبخند گفتم:
+نمیدونستم رئیسم انقد خوش تیپه.....
و از اونجا بود که من و جیمین با هم آشنا شدیم....
(پایان)🤗
۱.۷k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.