رویای چند ساله ...پارت یک
امروز زود تر از روزای دیگه بلند شدم....چون امروز روز خاصی برای من بود...روزی که مدرکمو برای عکاسی میگرفتم....خیلی هیجان زده بودم... خب از نظر من اینجور روزایی برای هر ادمی حکم گرفتن مدال طلا رو داره....اما نمیدونم نظر بقیه چیه...شاید....با این فرق داشته باشه...شاید ...کسی صبح زود ...بلند شه و زد حال بخوره...اما من...نمیزارم همچین اتفاقی بیوفته...پله هارو دوتا دوتا میکردمو پایین میرفتم....و با خوشحالی برای خودم اواز میخوندم...کسی نمیدونه چی در انتظارته ..سرنوشت چیه...اما من...میدونم...چون سرنوشت با دستای خودم رقم میخوره....جلوی قاب عکس مادرم رفتم
+ماماننننن...بلاخره امروز به ارزوم میرسم...عکاس میشم....
اونم یه عکاس حرفه ای ....هوراااا....بعد واست شیرینی خامه ای میگیرم.....همونطوری که دوست داری...
رفتم یه دوش گرفتم....صبحانه درست کردم...و گلای توی گلدون رو عوض کردم....وایب کلاسیک....عاشق همینم...به قول مامانم....من پرنسسی هستم که حتی با وجود نامادری بدی مثل سفید برفی تسلیم سختی ها نمیشم...یه تیپ لش زدم...عینک افتابیم رو هم برداشتم...یه تاکسی گرفتم....و سمت اموزشگاه راه افتادم....اموزشگاه در مرکز شهر بود... شهر سئول ....یه اموزشگاه عکاسی خیلی معروف ....منم بزور و به طرز عجیبی اونجا قبول شدم...
؟؟:خانم رسیدیم...
+عا ...خیلی ممنونم...
پیاده شدم.....داخل رفتم...
؟؟:اوووو ببین کی اینجاس...خانم سفید برفی...
+ولم کن نایون....نمیخوام امروز خراب شه...
؟؟: چی فکر کردی ...فکر میکنی میزارم قبول شی؟شتر در خواب بیند پنبه دانه....
نایون...یکی از دختر قلدر های اموزشگاه بود...باباش یکی از هلدینگ دارای بزرگ سئول بود...به طور کلی..ثروتمند بودن.....نایون دختر قشنگی بود....اما نه انقدر زیاد...و این اخلاق رو مخش...همون یه زره قشنگی که داشت رو به فنا میداد...مچ دست نایون رو گرفتم...
+مبادا فکری به سرت بزنه که همین دستتو خورد میکنم میفرستمت گوشه بیمارستان
نایون:اول دستم ول کن...دختره ی چن*دش...بعد فکر کردی کی هستی...که اینجوری حرف میزنی...
یه پوزخند زدم...پشتمو کردم بهش و شروع کردم راه رفتن...دستمو اوردم بالا و یه نیم نیگاه بهش کردم....در حالی راه میرفتم داد زدم...
+کسی که به سرو گردن از تو بالا تره خانم سو*سول...
قیافش خیلی دیدنی بود...دلشت میتیرکید...معلوم نبود چه بلایی قراره سرم بیاد...دوباره کلی قلدر بریزه سرم تا سر حد مرگ کتکم بزنن ...یا تو کلاس یه کاری بکنه بگه من اونو کردم....البته هر دفعه منم تلافی میکردم....امااون بدترشو سرم میاورد...خب...سمت در رفتم...در زدم..
؟؟: بیا تو ...
+سلام استاد لیا....
کانگ لیا استادمون بود ...که فقط چهار سال از ما بزرگتر بود....
لیا:ا/ت...خوش اومدی...
+ممنونم...
لیا:....بشین...
استرس تمام وجودمو گرفته بود...نمیدونستم ....که قبول شدم یا نه...ولی ..اگه قبول نشم چی...اونوقت تمام زحمتای مامان از بین میره...نه ...من بهش قول دادم...که مایه سربلندیش باشم!!!
استاد لیا...پوشرو در اورد....و از توش یه برگ که خیلی قشنگو زیبا تزئین شده بود در اورد....اورد سمتم...
لیا: بگیرش....ماله توعه...
هرکاری میکردم ...دستام میلرزید....میترسیدم...اما گرفتمش....یه نگاه بهش کردم.... که بغض گلومو گرفت...
لیا:ا/ت...
____________________________________________
تا پارتی دیگر بد رودددد💙👋
#بی_تی_اس #کیپاپ #کیوت #bts #کیم_نامجون #نامجون #ار_ام #کیم_سوکجین #سوکجین #جین #مین_یونگی #یونگی #شوگا #مین_شوگا #جانگ_هوسوک #هوسوک #جیهوپ #هوپی #پارک_جیمین #جیمین #موچی #کیم_تهیونگ #تهیونگ #وی #جئون_جانگ_کوک #جئون_جونگکوک #جونگکوک #تهکوک #جی_کی #وایب #وانشات
+ماماننننن...بلاخره امروز به ارزوم میرسم...عکاس میشم....
اونم یه عکاس حرفه ای ....هوراااا....بعد واست شیرینی خامه ای میگیرم.....همونطوری که دوست داری...
رفتم یه دوش گرفتم....صبحانه درست کردم...و گلای توی گلدون رو عوض کردم....وایب کلاسیک....عاشق همینم...به قول مامانم....من پرنسسی هستم که حتی با وجود نامادری بدی مثل سفید برفی تسلیم سختی ها نمیشم...یه تیپ لش زدم...عینک افتابیم رو هم برداشتم...یه تاکسی گرفتم....و سمت اموزشگاه راه افتادم....اموزشگاه در مرکز شهر بود... شهر سئول ....یه اموزشگاه عکاسی خیلی معروف ....منم بزور و به طرز عجیبی اونجا قبول شدم...
؟؟:خانم رسیدیم...
+عا ...خیلی ممنونم...
پیاده شدم.....داخل رفتم...
؟؟:اوووو ببین کی اینجاس...خانم سفید برفی...
+ولم کن نایون....نمیخوام امروز خراب شه...
؟؟: چی فکر کردی ...فکر میکنی میزارم قبول شی؟شتر در خواب بیند پنبه دانه....
نایون...یکی از دختر قلدر های اموزشگاه بود...باباش یکی از هلدینگ دارای بزرگ سئول بود...به طور کلی..ثروتمند بودن.....نایون دختر قشنگی بود....اما نه انقدر زیاد...و این اخلاق رو مخش...همون یه زره قشنگی که داشت رو به فنا میداد...مچ دست نایون رو گرفتم...
+مبادا فکری به سرت بزنه که همین دستتو خورد میکنم میفرستمت گوشه بیمارستان
نایون:اول دستم ول کن...دختره ی چن*دش...بعد فکر کردی کی هستی...که اینجوری حرف میزنی...
یه پوزخند زدم...پشتمو کردم بهش و شروع کردم راه رفتن...دستمو اوردم بالا و یه نیم نیگاه بهش کردم....در حالی راه میرفتم داد زدم...
+کسی که به سرو گردن از تو بالا تره خانم سو*سول...
قیافش خیلی دیدنی بود...دلشت میتیرکید...معلوم نبود چه بلایی قراره سرم بیاد...دوباره کلی قلدر بریزه سرم تا سر حد مرگ کتکم بزنن ...یا تو کلاس یه کاری بکنه بگه من اونو کردم....البته هر دفعه منم تلافی میکردم....امااون بدترشو سرم میاورد...خب...سمت در رفتم...در زدم..
؟؟: بیا تو ...
+سلام استاد لیا....
کانگ لیا استادمون بود ...که فقط چهار سال از ما بزرگتر بود....
لیا:ا/ت...خوش اومدی...
+ممنونم...
لیا:....بشین...
استرس تمام وجودمو گرفته بود...نمیدونستم ....که قبول شدم یا نه...ولی ..اگه قبول نشم چی...اونوقت تمام زحمتای مامان از بین میره...نه ...من بهش قول دادم...که مایه سربلندیش باشم!!!
استاد لیا...پوشرو در اورد....و از توش یه برگ که خیلی قشنگو زیبا تزئین شده بود در اورد....اورد سمتم...
لیا: بگیرش....ماله توعه...
هرکاری میکردم ...دستام میلرزید....میترسیدم...اما گرفتمش....یه نگاه بهش کردم.... که بغض گلومو گرفت...
لیا:ا/ت...
____________________________________________
تا پارتی دیگر بد رودددد💙👋
#بی_تی_اس #کیپاپ #کیوت #bts #کیم_نامجون #نامجون #ار_ام #کیم_سوکجین #سوکجین #جین #مین_یونگی #یونگی #شوگا #مین_شوگا #جانگ_هوسوک #هوسوک #جیهوپ #هوپی #پارک_جیمین #جیمین #موچی #کیم_تهیونگ #تهیونگ #وی #جئون_جانگ_کوک #جئون_جونگکوک #جونگکوک #تهکوک #جی_کی #وایب #وانشات
۳.۴k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.