بوراکهمش یه بازی یود
“𝑵𝒐𝒗𝒆𝒍”
“𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐬𝐬”
“𝐏𝐚𝐫𝐭”𝟏𝟑
بوراک:همش یه بازی یود
دنیز:چی یعنی چی یه بازی بود
بوراک:من با یاسیمن نامزد کردم اون شب فقط باهات یه بازی کردم همین
قلبم خورد شد از شنیدن این حرف
بوراک:ببخشید
دنیز:نه احمق من بودم که حرفات رو باور کردم
از خونش اومدم بیرون
داشتم گریه میکردم هواسم نبود خیابون رو نگاه نکردم و رد شدم دیدم ماشین داره با سرعت
زیاد میاد سمتم محکم کوبید بهم
نازلی:دکتر حالش چطوره
دکتر:حالش خوبه آسیب جدی ندیده آنشب رو اینجا بمونه استراحت کنه خوب میشه بلا به دور
نازلی:باشه ممنون
دنیز:چرا اینکارو باهام کردی(توی خواب)
نازلی:دنیز..دنیز داری خواب میبینی خوشگلم
دنیز:من کجام
نازلی:بیمارستانی دیشب تصادف کردی چیشد چرا این بلا سرت اومد
دنیز:هواسم نبود میخواستم از خیابون رد بشم
نازلی:چرا مگه چی شده بود
همچیو واسه نازلی تعریف کردم
نازلی:گریه نکن فداشتم اصلاً ارزشش رو نداره که بخوای به خاطر همچین آدمی گریه کنی
بیا بغلم فداتشم
دنیز:مام بزرگم که نمیدونه من اینجام
نازلی:نه گفتم بهش گفتم خونه منی صبح هم با هم میریم شرکت
شرکت>
بوراک:داری با عجله کجا میری علیهان
علیهان:دارم میرم بیمارستان
بوراک:چیزی شده
علیهان:تو نمیدونی دیشب دنیز تصادف کرده
بوراک:چی!
بدو بدو رفتم سوار ماشین شدم زنگ زدم به نازلی
بوراک:الو نازلی کدوم بیمارستانی ...باشه الان میام
رسیدم بیمارستان
بوراک:کجاست دنیز الان میخوام ببینمش
نازلی:داخل اون اتاق هستش
رفتم داخل
بوراک:سلام بلا به دور
دنیز:سلام ممنون بفرمایین بشینین
بوراک:چطور این اتفاق افتاد الان حالت خوبه
دنیز:چیزی نشده و حالمم خوبه
بوراک:من اون شب...
دنیز:اگه حرفاتون تموم شد برین بیرون
خواشه میکنم
بوراک:باشه
بوراک از اتاق رفت بیرون زدم زیر گریه
نازلی:عزیزم گریه نکن
دنیز: آخه چجوری گریه نکنم نازلی
از بیمارستان مرخص شدم رفتم خونه دوش گرفتم لباسمو دادم خشکشویی لباس پوشیدم یه ادکلن هم زدم خیلی شیک و خوشگل شدم
تاکسی گرفتم رفتم شرکت با آقا بوراک رو به رو شدم
ولی محلش ندادم از کنارش رد شدم
“𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐬𝐬”
“𝐏𝐚𝐫𝐭”𝟏𝟑
بوراک:همش یه بازی یود
دنیز:چی یعنی چی یه بازی بود
بوراک:من با یاسیمن نامزد کردم اون شب فقط باهات یه بازی کردم همین
قلبم خورد شد از شنیدن این حرف
بوراک:ببخشید
دنیز:نه احمق من بودم که حرفات رو باور کردم
از خونش اومدم بیرون
داشتم گریه میکردم هواسم نبود خیابون رو نگاه نکردم و رد شدم دیدم ماشین داره با سرعت
زیاد میاد سمتم محکم کوبید بهم
نازلی:دکتر حالش چطوره
دکتر:حالش خوبه آسیب جدی ندیده آنشب رو اینجا بمونه استراحت کنه خوب میشه بلا به دور
نازلی:باشه ممنون
دنیز:چرا اینکارو باهام کردی(توی خواب)
نازلی:دنیز..دنیز داری خواب میبینی خوشگلم
دنیز:من کجام
نازلی:بیمارستانی دیشب تصادف کردی چیشد چرا این بلا سرت اومد
دنیز:هواسم نبود میخواستم از خیابون رد بشم
نازلی:چرا مگه چی شده بود
همچیو واسه نازلی تعریف کردم
نازلی:گریه نکن فداشتم اصلاً ارزشش رو نداره که بخوای به خاطر همچین آدمی گریه کنی
بیا بغلم فداتشم
دنیز:مام بزرگم که نمیدونه من اینجام
نازلی:نه گفتم بهش گفتم خونه منی صبح هم با هم میریم شرکت
شرکت>
بوراک:داری با عجله کجا میری علیهان
علیهان:دارم میرم بیمارستان
بوراک:چیزی شده
علیهان:تو نمیدونی دیشب دنیز تصادف کرده
بوراک:چی!
بدو بدو رفتم سوار ماشین شدم زنگ زدم به نازلی
بوراک:الو نازلی کدوم بیمارستانی ...باشه الان میام
رسیدم بیمارستان
بوراک:کجاست دنیز الان میخوام ببینمش
نازلی:داخل اون اتاق هستش
رفتم داخل
بوراک:سلام بلا به دور
دنیز:سلام ممنون بفرمایین بشینین
بوراک:چطور این اتفاق افتاد الان حالت خوبه
دنیز:چیزی نشده و حالمم خوبه
بوراک:من اون شب...
دنیز:اگه حرفاتون تموم شد برین بیرون
خواشه میکنم
بوراک:باشه
بوراک از اتاق رفت بیرون زدم زیر گریه
نازلی:عزیزم گریه نکن
دنیز: آخه چجوری گریه نکنم نازلی
از بیمارستان مرخص شدم رفتم خونه دوش گرفتم لباسمو دادم خشکشویی لباس پوشیدم یه ادکلن هم زدم خیلی شیک و خوشگل شدم
تاکسی گرفتم رفتم شرکت با آقا بوراک رو به رو شدم
ولی محلش ندادم از کنارش رد شدم
- ۴.۱k
- ۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط