p:¹⁶..." Happening"
اون جونگ ویو"
که مامان بابا من و مامان بابای تهیونگ رو دیدیم
ه:وای خدای من این دو تا زوج هارو نگا کن خیلی به هم میان
مامان اینو که گفت لپام گل انداخت
پ.ت:هههه عروسمون خجالتی هست!!
+:"خنده"
_:🙃
۲۰مین بعد"بعد خداحافظی و کلی بغل و اینا خانواده هامون رفتن هییی...قرار نیست تا چهار سال دیگه ببینمشون
رفتین تو ماشین نشستیم و به خونه حرکت کردیم
+:بانی...
×:بانی؟
+:آ...ببخشید...خوشت نیومد؟
×:نه...نه...حالا بگو چیکار داشتی
+:میشه لطفا چند روز پیشمون بمونی؟
×:امممم...خیر
×:ترو خداااااا"کیوت"
جونگکوک ویو"
انقد کیوت بود که نمیشد قبول نکرد
_:اه...باشه
+:واییییی...مرسیییی(خوبه خودش شوهر داره🥲)
تهیونگ ویو"
دیگه داشتن اعصاب منو خورد میکردن...اوفففففف...آروم باش تهیونگ آروم باش...اوفففففف
۲۰ مین بعد"اونجونگ ویو"
بالاخره رسیدیم و رفتم تو خودمو پرت کردم رو مبل
+:وای...اول صبحی بیدار شدم خیلی خوابم میاد
_:پاشو برو لباساتو عوض کن رو تخت بخواب
+:نه
_:پاشو برو
تهیونگ ویو"
بهش گفتم پاشو برو ولی ازش صدایی نشنیدم بهش نگا کردم و دیدیم خوابیده...واییییی کیوتتتتتت...من دارم چی میگم آخه...ولش براید بغلش کردم گذاشتمش رو تخت و اومدم پایین جونگکوک رو مبل نشته بود و داشت منو نگا میکرد
اومدم پایین...
×:.......
ببینین چه ادمین خوبیم بیرونم ولی براتون پارت نوشتم🥰
که مامان بابا من و مامان بابای تهیونگ رو دیدیم
ه:وای خدای من این دو تا زوج هارو نگا کن خیلی به هم میان
مامان اینو که گفت لپام گل انداخت
پ.ت:هههه عروسمون خجالتی هست!!
+:"خنده"
_:🙃
۲۰مین بعد"بعد خداحافظی و کلی بغل و اینا خانواده هامون رفتن هییی...قرار نیست تا چهار سال دیگه ببینمشون
رفتین تو ماشین نشستیم و به خونه حرکت کردیم
+:بانی...
×:بانی؟
+:آ...ببخشید...خوشت نیومد؟
×:نه...نه...حالا بگو چیکار داشتی
+:میشه لطفا چند روز پیشمون بمونی؟
×:امممم...خیر
×:ترو خداااااا"کیوت"
جونگکوک ویو"
انقد کیوت بود که نمیشد قبول نکرد
_:اه...باشه
+:واییییی...مرسیییی(خوبه خودش شوهر داره🥲)
تهیونگ ویو"
دیگه داشتن اعصاب منو خورد میکردن...اوفففففف...آروم باش تهیونگ آروم باش...اوفففففف
۲۰ مین بعد"اونجونگ ویو"
بالاخره رسیدیم و رفتم تو خودمو پرت کردم رو مبل
+:وای...اول صبحی بیدار شدم خیلی خوابم میاد
_:پاشو برو لباساتو عوض کن رو تخت بخواب
+:نه
_:پاشو برو
تهیونگ ویو"
بهش گفتم پاشو برو ولی ازش صدایی نشنیدم بهش نگا کردم و دیدیم خوابیده...واییییی کیوتتتتتت...من دارم چی میگم آخه...ولش براید بغلش کردم گذاشتمش رو تخت و اومدم پایین جونگکوک رو مبل نشته بود و داشت منو نگا میکرد
اومدم پایین...
×:.......
ببینین چه ادمین خوبیم بیرونم ولی براتون پارت نوشتم🥰
۳.۰k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.