وقتی نقاب چهره ی خود را کنار زد
وقتی نقاب چهره ی خود را کنار زد
خطی به روی گونه ی سرخِ انار زد
من پلک می زدم بدوانم خیال را
او جای پا به جاده ی گرد و غبار زد
ای کاش لال می شدم و دم نمی زدم
افسوس قلب کوچک من بی گُدار زد
حالِ مرا دهان به دهان نقل کرد و بعد
چون باد رفت و سهم مرا انتظار زد
افتاد پلک شب ولی از او خبر نبود
آن دم که آفتاب دم از افتخار زد
یک شب دوباره با غم او رفت و باز هم
گُنجشکِ کُنج سینه ی من بی قرار زد
خطی به روی گونه ی سرخِ انار زد
من پلک می زدم بدوانم خیال را
او جای پا به جاده ی گرد و غبار زد
ای کاش لال می شدم و دم نمی زدم
افسوس قلب کوچک من بی گُدار زد
حالِ مرا دهان به دهان نقل کرد و بعد
چون باد رفت و سهم مرا انتظار زد
افتاد پلک شب ولی از او خبر نبود
آن دم که آفتاب دم از افتخار زد
یک شب دوباره با غم او رفت و باز هم
گُنجشکِ کُنج سینه ی من بی قرار زد
۵.۸k
۰۲ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.