و آمدی که بریزی به هم جهانم را

و آمدی که بریزی به هم جهانم را
به نا کجــا بکشـــی پای ناتوانم را

مهــم نبود کــه ویران شدم بـــه خاطر تو
دلم خوش است که پس دادم امتحانم را

شروع کرده ام از این به بعد پیر شوم
به نیش عقربه ها می کشم زمانم را

به من مگیر که دیوانه ات شدم ، هر چند
بــه باد مـی دهد این داغ ، دودمانـــــم را

و آمدی که به پایم بپیچـی و بروی
و می روم که ببندم دل و دهانم را

کسی نخواست ببیند که دوستت دارم
کـــه تــــو کنار زدی بهترین کسانــــم را

گذاشتند فقط دشمنان خونی من
بـــه گور خود ببرم باور جوانـــــم را

گذاشتند وصیت کنم که بعد از من
بـه گرگها بسپارند استخوانـــــم را

چه سرنوشت غریبی کسی مرا نشنید
کــــه بی امان چــــه داغی برید امانم را

#حسین_هدایتی
دیدگاه ها (۱۰)

شوقِ دیدارِ تو را دارم که بیدارم هنوز ،ماهِ من! هر شب تو را ...

امــشـب از خــوابِ خــوش گــریـزانـم ،کـه خیــالِ تــــو خـو...

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندوییشاید از آن ساعت طلسمم کرد...

بی تو حال روح بیتابم فقط تغییر کرد!علت تحلیل اعصابم فقط تغیی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط