پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی
شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

شاید از آن پس بود که احساس می کردم
در سینه ام پر می زند شب ها پرستویی

شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم
هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی

از کودکی دیوانه بودم، مادرم می گفت:
از شانه ام هر روز می چیده ست شب بویی

نام تو را می کَند روی میزها هر وقت
در دست آن دیوانه می افتاد چاقویی

بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیری است
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی

اکنون ز تو با نا امیدی چشم می پوشم
اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی

آیینه خیلی هم نباید راست گو باشد
من مایه رنج تو هستم، راست می گویی

#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۲۹)

و آمدی که بریزی به هم جهانم رابه نا کجــا بکشـــی پای ناتوان...

شوقِ دیدارِ تو را دارم که بیدارم هنوز ،ماهِ من! هر شب تو را ...

بی تو حال روح بیتابم فقط تغییر کرد!علت تحلیل اعصابم فقط تغیی...

رمضان است و تو هستی، چه کنم با این دردماه من یک طرف و ماه خد...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

«معشوق سابق» پارت شصت و یک

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط