ازدواج قرار دادی
#ازدواج_قرار_دادی
پارت : 1
با صدای خدمتکار که صدام میکرد از خواب بلند شدم
خدمتکار: خانم بیدارین؟براتون صبحونه آوردم!
بزور چشمامو باز کردم نور خورشید که از پنجره بزرگ اتاقم اومده میتابید نمیزاشت چشمامو درست باز کنم
اومدم دهن باز کنم که
خدمتکار : خانم!؟
با صدای خواب آلودم لبامو از هم فاصله دادم و گفتم ...
لیا : ها... اره بیدارم بیا تو
دستگیره رو داد پایین در باز شد اومد تو با چشای نیمه بازم نگاش میکردم
لیا : بزارش همونجا
خدمتکار : چشم
ظرف غذا رو گذاشت روی میز و رفت.
خیلی آروم بلند شدم و نشستم هنوز آپلود نشده بودم ی نگاهی به ظرف صبحونه کردم اصلا اشتها نداشتم پس بیخیال شدم دوباره چشام داشت گرم میشد که با باز شدن سریع در از جام پریدم
لیا : چته مگ جنگ شده اول صبحی؟
سئون : اول صبح؟ هه کجاها صید میکنی خانم خانما ساعت 10!
لیا : 10؟
سئون : بله!
با شنیدن اینکه ساعت دهه سریع از جام بلند شدم
ساعت 11 توی شرکت جلسه داشتیم اون جلسه خیلی برامون مهم بود قرار بود با یکی از بزرگترین شرکت های تجاری قرار داد ببندیم
خیلی هول هولَکی لباسی که از دیشب انتخاب کرده بودم رو پوشیدم
گردنبند و دور گردنم انداختم و دستبند سِتشو توی دستم (عکسشو میزارم)
سئون همون جوری که روی صندلی نشسته بود و پای چپشو مثل شاهدختا روی پای راستش میزاشت نگام میکرد
کفشامو پوشیدم و یه نگاهی به خودم توی آینه کردم یه رژ رنگ لب گرفتم زدم به لبم با یه خط چشم نازک زیاد اهل آرایش نبودم چیزای ساده بیشتر دوست داشتم
سئون : وا همین؟
لیا : آره مگ چشه؟
سئون : یکم بیشتر آرایش کن مثل اینکه جلسه داریا!
لیا : خودت داری میگی جلسه! سر قرار نمیرم که
سئون : به هرحال که باید به خودت برسی تازشم شاید سر جلسه از یکی خوشت بیاد ها! از کجا میدونی!
فقط داشتم پوکر نگاش میکردم که یکی در زد...
< I hope you enjoyed it🍻🤍 >
پارت : 1
با صدای خدمتکار که صدام میکرد از خواب بلند شدم
خدمتکار: خانم بیدارین؟براتون صبحونه آوردم!
بزور چشمامو باز کردم نور خورشید که از پنجره بزرگ اتاقم اومده میتابید نمیزاشت چشمامو درست باز کنم
اومدم دهن باز کنم که
خدمتکار : خانم!؟
با صدای خواب آلودم لبامو از هم فاصله دادم و گفتم ...
لیا : ها... اره بیدارم بیا تو
دستگیره رو داد پایین در باز شد اومد تو با چشای نیمه بازم نگاش میکردم
لیا : بزارش همونجا
خدمتکار : چشم
ظرف غذا رو گذاشت روی میز و رفت.
خیلی آروم بلند شدم و نشستم هنوز آپلود نشده بودم ی نگاهی به ظرف صبحونه کردم اصلا اشتها نداشتم پس بیخیال شدم دوباره چشام داشت گرم میشد که با باز شدن سریع در از جام پریدم
لیا : چته مگ جنگ شده اول صبحی؟
سئون : اول صبح؟ هه کجاها صید میکنی خانم خانما ساعت 10!
لیا : 10؟
سئون : بله!
با شنیدن اینکه ساعت دهه سریع از جام بلند شدم
ساعت 11 توی شرکت جلسه داشتیم اون جلسه خیلی برامون مهم بود قرار بود با یکی از بزرگترین شرکت های تجاری قرار داد ببندیم
خیلی هول هولَکی لباسی که از دیشب انتخاب کرده بودم رو پوشیدم
گردنبند و دور گردنم انداختم و دستبند سِتشو توی دستم (عکسشو میزارم)
سئون همون جوری که روی صندلی نشسته بود و پای چپشو مثل شاهدختا روی پای راستش میزاشت نگام میکرد
کفشامو پوشیدم و یه نگاهی به خودم توی آینه کردم یه رژ رنگ لب گرفتم زدم به لبم با یه خط چشم نازک زیاد اهل آرایش نبودم چیزای ساده بیشتر دوست داشتم
سئون : وا همین؟
لیا : آره مگ چشه؟
سئون : یکم بیشتر آرایش کن مثل اینکه جلسه داریا!
لیا : خودت داری میگی جلسه! سر قرار نمیرم که
سئون : به هرحال که باید به خودت برسی تازشم شاید سر جلسه از یکی خوشت بیاد ها! از کجا میدونی!
فقط داشتم پوکر نگاش میکردم که یکی در زد...
< I hope you enjoyed it🍻🤍 >
۶.۹k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.