ازدواج قرار دادی
#ازدواج_قرار_دادی
پارت : 2
فقط داشتم پوکر نگاش میکردم که یکی در زد
لیا : بله!
خدمتکار : خانم منم! اومدم دنبال سئون قرار بود باهم برای خرید بریم بازار
ی نگاهی به سئون کردم
لیا : باشه تو برو الان میفرستمش
خدمتکار : چشم!
لیا : چیشد سئون خانم فعال شدن! ببینم چیزی خورده تو سرت یا خواب نما شدی؟
سئون : هیچکدوم بالاخره منم خدمتکار این خونم باید یکارایی هم بکنم یا نه! ازون جایی هم که عاشق بازار رفتن و خرید کردن هستم خانم کیم (مادر لیا) صلاح دونسته خدمتکارا هروقت میرن بازار منم همراهشون ببرن
لیا : اها
یه نگاهی به گوشیم انداختم که آقای لی چندبار بهم زنگ زده بود!
یااااا 8 بار زنگ زده؟
به ساعت گوشیم نگاه کردم که ساعت 10:30 بود خیلی سریع پالتویی که توی کمد بود و بیرون آوردم و پوشیدم در اتاق و باز کردم که همزمان با بیرون اومدم از اتاق سئونم بیرون اومد
سئون : خوش بگذره خانم کیمممممممم
لیا : ببینم مگ قرار نبود بری بازار فک کنم دیر کردیا
سئون : وااااای اره الان خانم منو میکشه
با عجله از پله ها رفت پایین نیش خند کوچیکی زدم و با صدای آروم گفتم
لیا : دیوونه!
به سمت پله ها رفتم و از پله ها اومدم پایین رفتم سمت در ، درو باز کردم و رفتم بیرون راننده توی ماشین منتظرم بود
به سمت ماشین رفتم و یکی از نگهبانا در ماشینو برام باز کرد توی ماشین نشستم و درو بست
لیا : ببخشید آقای پارک واقعا مُعطَلِتون کردم
پارک : این چه حرفیه خانم
لیا : لطفا حرکت کنین
پارک : چشم
به سمت شرکت راه افتادیم توی حال خودم بطودم که با صدای آقای پارک به خودم اومدم
پارک : خانم... خانم
لیا : عااا...بله!؟
پارک : رسیدیم
سرمو تکون دادم و از ماشین پیاده شدم از در ورودی شرکت وارد شرکت شدم کارکنا بهم سلام میکردن و منم با لبخند جوابشونو میدادم که یهو وکیل لی رو رو به روم دیدم که داشت با یکی از کارکنا صحبت میکرد تا منو دید با عجله اومد سمتم...
< I hope you enjoyed it🍻🤍 >
پارت : 2
فقط داشتم پوکر نگاش میکردم که یکی در زد
لیا : بله!
خدمتکار : خانم منم! اومدم دنبال سئون قرار بود باهم برای خرید بریم بازار
ی نگاهی به سئون کردم
لیا : باشه تو برو الان میفرستمش
خدمتکار : چشم!
لیا : چیشد سئون خانم فعال شدن! ببینم چیزی خورده تو سرت یا خواب نما شدی؟
سئون : هیچکدوم بالاخره منم خدمتکار این خونم باید یکارایی هم بکنم یا نه! ازون جایی هم که عاشق بازار رفتن و خرید کردن هستم خانم کیم (مادر لیا) صلاح دونسته خدمتکارا هروقت میرن بازار منم همراهشون ببرن
لیا : اها
یه نگاهی به گوشیم انداختم که آقای لی چندبار بهم زنگ زده بود!
یااااا 8 بار زنگ زده؟
به ساعت گوشیم نگاه کردم که ساعت 10:30 بود خیلی سریع پالتویی که توی کمد بود و بیرون آوردم و پوشیدم در اتاق و باز کردم که همزمان با بیرون اومدم از اتاق سئونم بیرون اومد
سئون : خوش بگذره خانم کیمممممممم
لیا : ببینم مگ قرار نبود بری بازار فک کنم دیر کردیا
سئون : وااااای اره الان خانم منو میکشه
با عجله از پله ها رفت پایین نیش خند کوچیکی زدم و با صدای آروم گفتم
لیا : دیوونه!
به سمت پله ها رفتم و از پله ها اومدم پایین رفتم سمت در ، درو باز کردم و رفتم بیرون راننده توی ماشین منتظرم بود
به سمت ماشین رفتم و یکی از نگهبانا در ماشینو برام باز کرد توی ماشین نشستم و درو بست
لیا : ببخشید آقای پارک واقعا مُعطَلِتون کردم
پارک : این چه حرفیه خانم
لیا : لطفا حرکت کنین
پارک : چشم
به سمت شرکت راه افتادیم توی حال خودم بطودم که با صدای آقای پارک به خودم اومدم
پارک : خانم... خانم
لیا : عااا...بله!؟
پارک : رسیدیم
سرمو تکون دادم و از ماشین پیاده شدم از در ورودی شرکت وارد شرکت شدم کارکنا بهم سلام میکردن و منم با لبخند جوابشونو میدادم که یهو وکیل لی رو رو به روم دیدم که داشت با یکی از کارکنا صحبت میکرد تا منو دید با عجله اومد سمتم...
< I hope you enjoyed it🍻🤍 >
۵.۰k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.