قبلا گفته بودم که یه بار مامان غزل مارو با هم دیده بود و

قبلا گفته بودم که یه بار مامان غزل، مارو با هم دیده بود و ماجرا رو کم و بیش میدونست...
غزل میگفت توو خونه ی ما، دیگه همه میدونن، وقتی صدای در خونه ی شما میاد، غزل خانوم به سرعت و به بهونه ی مسواک زدن میره توو حموم...
خونه ی ما هم یه بوهایی برده بودن!
اینکه علی آقا هر شب سر یه ساعت مشخص، دنبال آشغال میگرده که ببره بیرون، چندان عادی نبود!
اینو از نگاه خواهر کوچکترم، وقتی از قرار آشغالی بر میگشتم خونه میشد فهمید!
اما، هیشکی به رومون نمیاورد...
نه خونواده ی غزل، نه خونواده ی من!
خونواده ی من که اصلا نمیخواستن و نمیتونستن بپذیرن که علی!!! با اون همه فضایل اخلاقی!!!! نمازخون و روزه گیر و درسخون و... مشغول دختر بازی میباشددددد!!!
عاخه اصن توو خونواده ی ما، این چیزا تعریف نشده بود...
یه خانواده معتقد و پایبند به اصول اخلاقی که فقط من توشون نخاله در اومده بودم!
واسه دوتا خواهر کوچکترم، من تا اون موقع، یه برادر خوب و پاکدامن!!!!! و یه الگو بودم...
اما این الگو، داشت کارایی میکرد که با معیارهای خوب بودن توو خونواده ی ما، کاملا مغایر بود...
دیدگاه ها (۴)

معمولا وقتی آدم، یه کار خلاف انجام میده که اتفاقا واسش لذت‌ب...

من آن خاموش خاموشمکه با شادی نمیجوشمندارم هیچ گناهی جز که از...

خلاصه، روزگارمون هر روز به قرار میگذشت و احوال خودمون به بی...

از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریمنه طاقت خاموشی، نه ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط