خلاصه روزگارمون هر روز به قرار میگذشت و احوال خودمون به

خلاصه، روزگارمون هر روز به قرار میگذشت و احوال خودمون به بیقراری!
ماشالا همه جور قرار داشتیم...
اما عجبا که عشق، بیقرار میکند عاشقان بی کله را!!!
واقعاً روزای خوبی بود..
در واقع ما داشتیم با هم زندگی میکردیم! فقط، یواشکی و نه زیر یک سقف...
البته بین همه ی این اتفاقات خوب، مسلما اتفاقات و خاطرات ناخوب هم وجود داشت، اما انقدر کم و بی اهمیت بودن که اصلا چیز زیادی ازشون یادم نمیاد...
شاید در حد بهانه گیریهای عاشقانه که مثلا چرا دیر زنگ زدی؟ چرا دیر اومدی؟ چرا نیومدی و...
کلا وقتی آدم، عاشق میشه، حساس و زودرنج میشه...
حتی یه کم توجهی و غفلت کوچیک هم باعث آزرده شدن خودت یا عشقت میشه، اما قدرت عشق اونقدر زیاده که به راحتی میشه ازشون گذشت و نادیده گرفتشون...
دیدگاه ها (۶)

قبلا گفته بودم که یه بار مامان غزل، مارو با هم دیده بود و ما...

معمولا وقتی آدم، یه کار خلاف انجام میده که اتفاقا واسش لذت‌ب...

از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریمنه طاقت خاموشی، نه ت...

دیدید توو والیبال، هر چی میشه همدیگه رو بغل میکنن؟! حتی وقتی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط