از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم

از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم

تشویش هزار " آیا"، وسواس هزار "اما"
کوریم و نمی‌بینیم ، ورنه همه بیماریم...
دیدگاه ها (۱۵)

خلاصه، روزگارمون هر روز به قرار میگذشت و احوال خودمون به بی...

قبلا گفته بودم که یه بار مامان غزل، مارو با هم دیده بود و ما...

دیدید توو والیبال، هر چی میشه همدیگه رو بغل میکنن؟! حتی وقتی...

یادمه یه بار همون وقتا، غزل اینا رفته بودن مسافرت...هرشب وقت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط