تکپارتی اصمات سونگمین
تکپارتی اصمات سونگمین
ساعت ۶ صبح بود
سونگمین بلند شد و دست و صورتش رو شست صبحونه خورد و لباس پوشید و رفت بیرون امروز از بقیهی روزا زودتر رفت چون باید روی البوم جدیدشون کار میکردن
اما تو امروز خونه بودی تصمیم گرفتی امروز رو که محل کارت تعطیله کامل استراحت کنی
پس ساعت ۱۰ بیدار شدی دوش ۱۵ مینی گرفتی و بعدشم صبحونه خوردی بعدش سریال مورد علاقتو دیدی
وقتی که تموم شد یه فکری به سرت زد
پس رفتی باز ترین لباستو پوشیدی و سریع یه میکاپ ساده کردی
رفتی جلوی اینه قدی و عکس گرفتی و فرستادی براش
بعد ۵ دیقه بهت زنگ زد اما چون میخواستی اذیتش کنی جوابشو ندادی پس بهت پیام داد
(پیامش: ا\ت خودت شروع کردی مراقب اتفاق های بعدش باش😈)
روزایی که برای کار کردن روی البومش می رفت معمولا ساعت ۶ عصر برمیگشت خونه اما برای احتیاط زودتر کارتو شروع کردی پس به دوستت زنگ زدی
ا\ت:سلام خوبی
دوستت:سلام مرسی چه خبر
ا\ت:هیچی... میگم خونه ای؟
دوستت:اره چطور؟
ا\ت :میتونم بیام اونجا خیلی وقته همو ندیدیم
دوستت:اره حتما...تا نیم ساعت دیگه میتونی بیای؟
ا\ت:اوم اره می بینمت
دوستت:همینطور
همون لباس بازی که باهاش برای سونگمین عکس فرستادی بودی رو پوشیدی چون میخواستی وقتی که برمیگردی خونه سونگمین با دیدنت تحر. یک بشه
بعد از پوشیدنش میکاپ ساده کردی و وسایل هایی که لازم داشتی هم برداشتی و رفتی خونهی دوستت
(ویوی سونگمین)
(ساعت ۶ برگشتم خونه خود ا\ت میدونست که کاریو کرده که نباید میکرده اماده بودم که ببینمش و جبرانش کنم😈اما وقتی برگشتم ا\ت خونه نبود احتمال دادم که رفته باشه خرید اما تا الان بر نگشته)
وقتی رفتی خونهی دوستت این موضوع رو براش تعریف کردی و بهت پیشنهاد داد که شب خونش بمونی تا تاثیر بیشتری روی سونگمین بزاری و فردا صبح برگردی خونه که خونه نیست و شبش کارتونو انجام بدید😈تو هم قبول کردی و شب موندی پیشش
سونگمین چند بار بهت زنگ زد اما دوستت نذاشت که جوابشو بدی پیام داد اما از قصد سین نزدی
(فردا صبح)
ساعت ۱۱ بود که از خونه ی دوستت برگشتی از کاری که کرده بودی خندت گرفت...
با کلید در خونه رو باز کردی و یه پاپیه اخمو و جدی روبروت دیدی که داره بهت نگاه میکنه تعجب کردی چون امروز روز کاری بود و سونگمین باید میرفت کمپانی اما متوجه شدی بخاطر اینکه تحریکش کرده بودی و بهت نیاز داشت امروز رو نرفته بوده کمپانی
ازکنارش رد شدی و رفتی توی اتاق... می خواستی در رو قفل کنی که سونگمین مانعش شد
وارد اتاق شد و درو با دستش هل داد همش بهت نزدیک تر میشد و تو ازش فاصله می گرفتی برخورد کردی به دیوار و همچنان داشت فاصلشو باهات کم و کمتر میکرد تا جایی که نفساتون بهم میخورد
از کاری که کردی پشیمون شدی پس داشتی بهش توضیح میدادی که نگاهی به بالای سرش انداخت و بعد محکم لباشو رو لبات کوبوند دستشو دور کمرت حلقه کرد و پایین تنشو بهت نزدیک میکرد تا اینکه محکم اما بدون اینکه لباتون از هم جداشه گذاشتت روی تخت بعدش د. یکشو از روی لباس روت حرکت میداد تا تو هم تحریک شی
لباسشو در اوردی اونم لباس تورو در اورد محکم وارد کرد
لباتون هنوز از هم جدا نشده بود
صدای ناله هات توی دهنش محو میشد و هرچقدر بیشتر ناله میکردی با ولع بیشتری می بوسیدشون بعد از این که به ک. ام رسید از هم جدا شدید دیگه نفساتون بند اومده بود
سونگمین: اسمشو چی بزاریم
ا\ت: چی؟
سونگمین: توت خالی کردم
زدی رو بازوش و خندیدید
اون شب ا\ت و سونگمین مامان و بابای دوتا پاپی کوچولو شدن
پایان
ساعت ۶ صبح بود
سونگمین بلند شد و دست و صورتش رو شست صبحونه خورد و لباس پوشید و رفت بیرون امروز از بقیهی روزا زودتر رفت چون باید روی البوم جدیدشون کار میکردن
اما تو امروز خونه بودی تصمیم گرفتی امروز رو که محل کارت تعطیله کامل استراحت کنی
پس ساعت ۱۰ بیدار شدی دوش ۱۵ مینی گرفتی و بعدشم صبحونه خوردی بعدش سریال مورد علاقتو دیدی
وقتی که تموم شد یه فکری به سرت زد
پس رفتی باز ترین لباستو پوشیدی و سریع یه میکاپ ساده کردی
رفتی جلوی اینه قدی و عکس گرفتی و فرستادی براش
بعد ۵ دیقه بهت زنگ زد اما چون میخواستی اذیتش کنی جوابشو ندادی پس بهت پیام داد
(پیامش: ا\ت خودت شروع کردی مراقب اتفاق های بعدش باش😈)
روزایی که برای کار کردن روی البومش می رفت معمولا ساعت ۶ عصر برمیگشت خونه اما برای احتیاط زودتر کارتو شروع کردی پس به دوستت زنگ زدی
ا\ت:سلام خوبی
دوستت:سلام مرسی چه خبر
ا\ت:هیچی... میگم خونه ای؟
دوستت:اره چطور؟
ا\ت :میتونم بیام اونجا خیلی وقته همو ندیدیم
دوستت:اره حتما...تا نیم ساعت دیگه میتونی بیای؟
ا\ت:اوم اره می بینمت
دوستت:همینطور
همون لباس بازی که باهاش برای سونگمین عکس فرستادی بودی رو پوشیدی چون میخواستی وقتی که برمیگردی خونه سونگمین با دیدنت تحر. یک بشه
بعد از پوشیدنش میکاپ ساده کردی و وسایل هایی که لازم داشتی هم برداشتی و رفتی خونهی دوستت
(ویوی سونگمین)
(ساعت ۶ برگشتم خونه خود ا\ت میدونست که کاریو کرده که نباید میکرده اماده بودم که ببینمش و جبرانش کنم😈اما وقتی برگشتم ا\ت خونه نبود احتمال دادم که رفته باشه خرید اما تا الان بر نگشته)
وقتی رفتی خونهی دوستت این موضوع رو براش تعریف کردی و بهت پیشنهاد داد که شب خونش بمونی تا تاثیر بیشتری روی سونگمین بزاری و فردا صبح برگردی خونه که خونه نیست و شبش کارتونو انجام بدید😈تو هم قبول کردی و شب موندی پیشش
سونگمین چند بار بهت زنگ زد اما دوستت نذاشت که جوابشو بدی پیام داد اما از قصد سین نزدی
(فردا صبح)
ساعت ۱۱ بود که از خونه ی دوستت برگشتی از کاری که کرده بودی خندت گرفت...
با کلید در خونه رو باز کردی و یه پاپیه اخمو و جدی روبروت دیدی که داره بهت نگاه میکنه تعجب کردی چون امروز روز کاری بود و سونگمین باید میرفت کمپانی اما متوجه شدی بخاطر اینکه تحریکش کرده بودی و بهت نیاز داشت امروز رو نرفته بوده کمپانی
ازکنارش رد شدی و رفتی توی اتاق... می خواستی در رو قفل کنی که سونگمین مانعش شد
وارد اتاق شد و درو با دستش هل داد همش بهت نزدیک تر میشد و تو ازش فاصله می گرفتی برخورد کردی به دیوار و همچنان داشت فاصلشو باهات کم و کمتر میکرد تا جایی که نفساتون بهم میخورد
از کاری که کردی پشیمون شدی پس داشتی بهش توضیح میدادی که نگاهی به بالای سرش انداخت و بعد محکم لباشو رو لبات کوبوند دستشو دور کمرت حلقه کرد و پایین تنشو بهت نزدیک میکرد تا اینکه محکم اما بدون اینکه لباتون از هم جداشه گذاشتت روی تخت بعدش د. یکشو از روی لباس روت حرکت میداد تا تو هم تحریک شی
لباسشو در اوردی اونم لباس تورو در اورد محکم وارد کرد
لباتون هنوز از هم جدا نشده بود
صدای ناله هات توی دهنش محو میشد و هرچقدر بیشتر ناله میکردی با ولع بیشتری می بوسیدشون بعد از این که به ک. ام رسید از هم جدا شدید دیگه نفساتون بند اومده بود
سونگمین: اسمشو چی بزاریم
ا\ت: چی؟
سونگمین: توت خالی کردم
زدی رو بازوش و خندیدید
اون شب ا\ت و سونگمین مامان و بابای دوتا پاپی کوچولو شدن
پایان
- ۱۳.۵k
- ۱۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط