بالاخره توانسته بود ان همه کار را از سر راهش بردارد. ساعت
بالاخره توانسته بود ان همه کار را از سر راهش بردارد. ساعت 5 بامداد بود بسیار خسته بود وارد زوال فرشتگان شد .قبل از اینکه برود و استراحت کند .به دخترک نگاهی انداخت تا مطمئن شود نیکولای بلایی سر او نیاورده و قتی از خوب بودن او اطمینان حاصل کرد به طرف اتاق خودش خیز برداشت کسی در اتاقش را باز کرد او هیچکس نبود جز نیکلای . داشت چشمانش را ماساژ میداد تا بتواند اورا ببیند و اثر خواب کمی از چشمانش پاک شود .
+حالا می ایی؟
×پس باید چه موقع بیایم ؟
+اخر خیلی دیر است.
×کار داشتم ....راستی دیروز ..
قبل از اینکه سیگما جمله اش را تمام کند نیکولای شروع ورد به حرف زدن مثل اینکه دست اورا خوانده باشد
+دختره از ایوان ترسید
سیگما حول کرد و تند پرسید
×اتفاقی افتاد ؟به او صدمه زده است ؟در خواب ترسید ؟
+باشه باشه ارام باش هیچی نشد فقد هردو ترسیدند همین برای هیچکس اتفاقی نیفتاده است .سیگما نفسی کشید
کسی پشت در بود نیکولای کشان کشان اورابه همراه خود برد روی جعبه باخطی زیبا نوشته شده بود.
""فئودور دایوفیسکی """"شماره ی 158""
×این مال داس کونه
+اره بیا تا برویم و به او بدهیمش
×خیر
واورا دوباره کشان کشان اورابرد در انباری
از طرفی دیگر فئودور منتظر بسته اش بود انجا هرچقدر هم که ساکت باشد اما صدایی هنوز میامد این را همه میدانستند دوان دوان به سمت انباری رفت و درش راباز کرد و اری حدسش درست بود
÷ان را به من بده
+چرا از ما قایمش میکردی داس کون؟؟؟؟
به جای فئودور سیگما پاسخش راداد
×چون به حرچه که دست میزنی خراب میشود .
÷ان را به من بده. قول میدهم اتفاقی نیفتد فقد ان را من من بده.
ان دو پس از اینگه مطمئن شدند اتفاقی نمی افتد ان را به دایوفیسکی پس داداند. دایوفیسکی جعبه را باز کرد و در ان
+حالا می ایی؟
×پس باید چه موقع بیایم ؟
+اخر خیلی دیر است.
×کار داشتم ....راستی دیروز ..
قبل از اینکه سیگما جمله اش را تمام کند نیکولای شروع ورد به حرف زدن مثل اینکه دست اورا خوانده باشد
+دختره از ایوان ترسید
سیگما حول کرد و تند پرسید
×اتفاقی افتاد ؟به او صدمه زده است ؟در خواب ترسید ؟
+باشه باشه ارام باش هیچی نشد فقد هردو ترسیدند همین برای هیچکس اتفاقی نیفتاده است .سیگما نفسی کشید
کسی پشت در بود نیکولای کشان کشان اورابه همراه خود برد روی جعبه باخطی زیبا نوشته شده بود.
""فئودور دایوفیسکی """"شماره ی 158""
×این مال داس کونه
+اره بیا تا برویم و به او بدهیمش
×خیر
واورا دوباره کشان کشان اورابرد در انباری
از طرفی دیگر فئودور منتظر بسته اش بود انجا هرچقدر هم که ساکت باشد اما صدایی هنوز میامد این را همه میدانستند دوان دوان به سمت انباری رفت و درش راباز کرد و اری حدسش درست بود
÷ان را به من بده
+چرا از ما قایمش میکردی داس کون؟؟؟؟
به جای فئودور سیگما پاسخش راداد
×چون به حرچه که دست میزنی خراب میشود .
÷ان را به من بده. قول میدهم اتفاقی نیفتد فقد ان را من من بده.
ان دو پس از اینگه مطمئن شدند اتفاقی نمی افتد ان را به دایوفیسکی پس داداند. دایوفیسکی جعبه را باز کرد و در ان
۸۹۷
۱۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.