اسکویید گیمعلی 👍🏻 ( پارت ۳۵ )
املی نمیدونست چیکار کنه ! بیشتر کسایی که باهاشون دوست بود کشته شدند 🥲
و انگار برده تانوس بود ...
و حتی برای دستشویی رفتن هم باید ازش اجازه میگرفت 😐
لاریسا : بچه ها به نظرتون از املی خیلی تغییر نکرده 😕
شدو : آره ! مگه نه عزیزم ؟
۱۲۰ : ( هوایش نیست )
شدو : احم !
۱۲۰ : آ.... آره ! خب معلومه ....
شین هاری : میترسم بدتر بشه 💔
۲۲۲ : باید یه فکری به حالش بکنیم !
۳۳۳ : تو خودت یه فکری به حال این بچه بکن 😶
۲۲۲ : هر هر هر 🗿
پیش املی ....
تانوس : املی 🩷 حالت خوبه 😶
املی : آ... آره 😊
مین سو : میخوای باهام حرف بزنی 🙂
املی : نـ .... نه ممنون 🥲
مین سو : منم وقتی سه می مرد خیلی ناراحت شدم 😕
املی: می دونم ...
مین سو : مطمئنی نمیخوای حرف بزنی؟
املی : نه ! حالم خوبه 🙂
مین سو : اگه بهم نیاز داری بیا بالا پیشم 🙃
املی : آ....آره ! باشه 🙂
در ذهن املی : چرا اومدم اینجا ! چرا اینقدر بدبختم! چرا نمیتونم حرف بزنم ! چرا نمیمیرم !
ادامه دارد 🥲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.