مافیا قدرتمند من پارت
مافیا قدرتمند من پارت «11»
ویو ا.ت : رفتم تو اتاق و در محکم بستم و رفتم رو تخت نشستم لجم گرفته بود زنیکه عوضی به من میگفت حق نداری بری شرکت هههه به همین خیال باش
یکم همین جوری باخودم کلنجار رفتم که خوابم برد
ویو لیسان دختره سلیطه سره من داد میزنه صبر کن که امشب شبه اخره خوشیته
ویو موقع شام
لیسان. کم کم موقع شام شده بود ون هنوز نیومده بود شام بخوره و ون جوری که من میشناسش عمرا اگه میومد پایین برا همین بعد شام دارویی که میخاستمو به غذاش اضافه کردمو و میا رو صدا کردم
لیسان. میا دخترم یه لحظه بیا اینجا
میا. بله مامان
لیسان. دخترم این غذارو ببر برای ا.ت فقط نگی من غذا رو دادم بهت که براش ببریا بگو خودت براش بردی
میا. باشه مامان مهربون شدیا ( باخنده
لیسان برو برو زبون نریز ( باخنده
ویو لیسان. از حرف میا خندم گرفته بود ههه چه خوش باور این دختر کم کم کاری میکنم مثل خودم بشی نگران نباش دخترک ساده من
ا.ت خواب بودم که با صدای در زدن بیدار شدم و با صدای اروم گفتم بله
میا. میام میتونم بیام داخل عزیزم
ا.ت اره عزیزم بیا
میا. رفتم داخل و سینی غذا رو گذاشتم روی تخت و گفتم برات غذا اوردم
ا.ت ووو چیشده مامانت مهربون شده غذا برام میفرسته ( پوزخند
میا. یاا مامانم نداد من خودم برات اوردم ( ناراحت از اینکهذمجبور بود دروغ بگه
ا.ت باشه باشه ناراحت نشو
میا ا.ت میشه من برم برا دانشگاه فردا کلی کار دارم
ا.ت باشه عزیزم مرسی بابت شام
میا خواهش میکنم عزیزم شب بخیر
ا.ت شب بخیر
ا.ت میا رفت و منم غذا رو خوردم و سینی غذا رو گذاشتم رو میز میخاستم بلند شم اما سرم گیج میرفت و یهو افتادم کنار تخت و سیاهی مطلق
ویو لیسان. ساعت 1 شب بود اروم رفتم اتاق میا و از گوشه در دیدم که خوابه اروم در اتاقش و بستمو به طرف اتاق ا.ت رفتم وقتی در باز کردم دیدم افتاده کنار تخت دارو اثر کرده بود ون گوشی قدیمی رو از زیر تخت خودم برداشته بودم و زنگ زدم به هان
لیسان. هان کاره من تموم شد زود بیا ببرش
هان. چشم لیدی الان میام
چند مین بعد (هان ا.ت رو داخل ماشین گذاشت و لیسان هم سوار شد و بعد به سمت عمارت هان رفتن)
ویو ا.ت : رفتم تو اتاق و در محکم بستم و رفتم رو تخت نشستم لجم گرفته بود زنیکه عوضی به من میگفت حق نداری بری شرکت هههه به همین خیال باش
یکم همین جوری باخودم کلنجار رفتم که خوابم برد
ویو لیسان دختره سلیطه سره من داد میزنه صبر کن که امشب شبه اخره خوشیته
ویو موقع شام
لیسان. کم کم موقع شام شده بود ون هنوز نیومده بود شام بخوره و ون جوری که من میشناسش عمرا اگه میومد پایین برا همین بعد شام دارویی که میخاستمو به غذاش اضافه کردمو و میا رو صدا کردم
لیسان. میا دخترم یه لحظه بیا اینجا
میا. بله مامان
لیسان. دخترم این غذارو ببر برای ا.ت فقط نگی من غذا رو دادم بهت که براش ببریا بگو خودت براش بردی
میا. باشه مامان مهربون شدیا ( باخنده
لیسان برو برو زبون نریز ( باخنده
ویو لیسان. از حرف میا خندم گرفته بود ههه چه خوش باور این دختر کم کم کاری میکنم مثل خودم بشی نگران نباش دخترک ساده من
ا.ت خواب بودم که با صدای در زدن بیدار شدم و با صدای اروم گفتم بله
میا. میام میتونم بیام داخل عزیزم
ا.ت اره عزیزم بیا
میا. رفتم داخل و سینی غذا رو گذاشتم روی تخت و گفتم برات غذا اوردم
ا.ت ووو چیشده مامانت مهربون شده غذا برام میفرسته ( پوزخند
میا. یاا مامانم نداد من خودم برات اوردم ( ناراحت از اینکهذمجبور بود دروغ بگه
ا.ت باشه باشه ناراحت نشو
میا ا.ت میشه من برم برا دانشگاه فردا کلی کار دارم
ا.ت باشه عزیزم مرسی بابت شام
میا خواهش میکنم عزیزم شب بخیر
ا.ت شب بخیر
ا.ت میا رفت و منم غذا رو خوردم و سینی غذا رو گذاشتم رو میز میخاستم بلند شم اما سرم گیج میرفت و یهو افتادم کنار تخت و سیاهی مطلق
ویو لیسان. ساعت 1 شب بود اروم رفتم اتاق میا و از گوشه در دیدم که خوابه اروم در اتاقش و بستمو به طرف اتاق ا.ت رفتم وقتی در باز کردم دیدم افتاده کنار تخت دارو اثر کرده بود ون گوشی قدیمی رو از زیر تخت خودم برداشته بودم و زنگ زدم به هان
لیسان. هان کاره من تموم شد زود بیا ببرش
هان. چشم لیدی الان میام
چند مین بعد (هان ا.ت رو داخل ماشین گذاشت و لیسان هم سوار شد و بعد به سمت عمارت هان رفتن)
- ۳.۹k
- ۰۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط