بخاطر یلدا که گذشت پارت چهار روز برفی نوشته می شود
بخاطر یلدا که گذشت پارت چهار روز برفی نوشته می شود
روز برفی...
پارت4
ویو جیمین
با بچه ها رفتیم بیرون از عمارت سلطنتی
که
جین: یاااااااا حوصلم سر رفتهههههه
جیهوپ:چه کنیم الان ؟
تهیونگ: بریم بیرون از قصر
جونکوک:ایده ی خوبی هستش بریم بیرون
نامجون:لباس بپوشیم بعد
همه:اوک
شوگا:میمیرین تو قصر بمونین
جیمین :هیونگگگ ما میمیریم یجا بمونیم
جین:یاعع یاع یاع یاع یاعععع(خنده های شیشه پاک کنییی و بچه ها جین پیش پسرا اینجوری می خنده پیش بقیه خنده پولدارانه که یعنی خنده ای که پول کشتی خونه طلا قایق ماشین..... و کلی چیز دیگه میرزه ازش بیرون را پیش بقیه اجرا می. کنه)
ویو راوی
خب همه لباس هاشون رو عوض کردن و بعد بیرون رفتن
که یهو جین گفتش
جین:بریم یچیزی بخوریم
جونکوک:بریم
تهیونگ:بریمممم
پسرا رفتن یه چیزی بخورن و حدودا سه ساعت بیرون بودن
در همون هنگام ما میریم پیش دخترک داستان یعنی ا.ت که چگونه وقتش رو می گزارنه
ویو ا.ت
پاشدم بانو چو رو صدا زدم که آب بیاره برام صورتم رو شستم و بعد لباسم رو پوشیدم برف بند اومده بودش بخاطر همین
یه لباس صورتی قشنگ پوشیدم و ایو رو صدا کردم تا بیاد و به ملکه مادر بگه می خوام پیشش برم
بعد از اون بانو چو و ایو اومدن و با تمامی خدمه به ملاقات ملکه مادر رفتیم
(ندیمه ملکه رو با ن.م نشون می دم)
ن.م:سرورم بانو کیم اینجا هستن
(ملکه مادر رو با م.م نشون میدم)
م.م:بگو تا اینجا همراهیش کنن
ن.م:چشم سرورم بانو رو همراهی کنید
در باز شد رفتم داخل و تعظیم کردم و بهشون سلام عرض کردم
ا.ت:مادر بزرگ این روز ها چیکار می کنین
م.م:هیچی نوه ی گلم خیلی اشتیاق دارم برای روز ازدواجت با پسر امپراطور پارک
ا.ت:......(سکوت کرده بودش)
م.م:شنیدم رفته بودی بیرون ا.ت
ا.ت:...چی..نه نه نه اصلا مادر بزرگ......عمرا
م.م:تو راست میگی اصلا نوه گلم شک کرده بودم(تو ذهنش آره جون عمت)
ا.ت:مادر بزرگ من دیگه با اجازه قدم رنجه بفرمایم
م.م:باشه برو
ا.ت:خدانگهدار(تعظیم کرد )
بلاخره رفتم بیرون و قدم زنان به سمت کاخ خودم رفتم سریع لباس پوشیدم و بیرون رفتم
تو بازار بودم که با شوگا مواجه شدم
سریع رفتم پیشش
ا.ت:شوگا خودتی!!!!!؟؟؟؟؟
شوگا:آره ولی ا.ت تو اینجا چیکار می کنی
ا.ت:هیچی
شوگا:دروغگوی بدی هستی تا حالا کسی بهت گفته
ا.ت:خودم می دونم لازم نیست بقیه بگن جز تو..
جیمین:شوگا بیا اینجا
منو شوگا برگشتیم
شوگا:کدوم گوری بودین
جیمین:تو گم شدی
منم کم کم داشتم خوداروشکر غیب می شدم که
شوگا:ا.تتت وایسا
ا.ت:چرا دارم میرم دیگه (لبخند ضایعه)
شوگا :بخدا می کشمت اگه یه قدم دیگه ور داری فک نکن می تونی سریع در بری
ا.ت:عههه اوپاااا
شوگا:درد( و دست ا.ت رو میگیره و میبره پیش پسرا )
جین:ا.تتتتت تو اینجا چیکار می کنی؟پدر سگگگگگ!
ادامه دارد...
روز برفی...
پارت4
ویو جیمین
با بچه ها رفتیم بیرون از عمارت سلطنتی
که
جین: یاااااااا حوصلم سر رفتهههههه
جیهوپ:چه کنیم الان ؟
تهیونگ: بریم بیرون از قصر
جونکوک:ایده ی خوبی هستش بریم بیرون
نامجون:لباس بپوشیم بعد
همه:اوک
شوگا:میمیرین تو قصر بمونین
جیمین :هیونگگگ ما میمیریم یجا بمونیم
جین:یاعع یاع یاع یاع یاعععع(خنده های شیشه پاک کنییی و بچه ها جین پیش پسرا اینجوری می خنده پیش بقیه خنده پولدارانه که یعنی خنده ای که پول کشتی خونه طلا قایق ماشین..... و کلی چیز دیگه میرزه ازش بیرون را پیش بقیه اجرا می. کنه)
ویو راوی
خب همه لباس هاشون رو عوض کردن و بعد بیرون رفتن
که یهو جین گفتش
جین:بریم یچیزی بخوریم
جونکوک:بریم
تهیونگ:بریمممم
پسرا رفتن یه چیزی بخورن و حدودا سه ساعت بیرون بودن
در همون هنگام ما میریم پیش دخترک داستان یعنی ا.ت که چگونه وقتش رو می گزارنه
ویو ا.ت
پاشدم بانو چو رو صدا زدم که آب بیاره برام صورتم رو شستم و بعد لباسم رو پوشیدم برف بند اومده بودش بخاطر همین
یه لباس صورتی قشنگ پوشیدم و ایو رو صدا کردم تا بیاد و به ملکه مادر بگه می خوام پیشش برم
بعد از اون بانو چو و ایو اومدن و با تمامی خدمه به ملاقات ملکه مادر رفتیم
(ندیمه ملکه رو با ن.م نشون می دم)
ن.م:سرورم بانو کیم اینجا هستن
(ملکه مادر رو با م.م نشون میدم)
م.م:بگو تا اینجا همراهیش کنن
ن.م:چشم سرورم بانو رو همراهی کنید
در باز شد رفتم داخل و تعظیم کردم و بهشون سلام عرض کردم
ا.ت:مادر بزرگ این روز ها چیکار می کنین
م.م:هیچی نوه ی گلم خیلی اشتیاق دارم برای روز ازدواجت با پسر امپراطور پارک
ا.ت:......(سکوت کرده بودش)
م.م:شنیدم رفته بودی بیرون ا.ت
ا.ت:...چی..نه نه نه اصلا مادر بزرگ......عمرا
م.م:تو راست میگی اصلا نوه گلم شک کرده بودم(تو ذهنش آره جون عمت)
ا.ت:مادر بزرگ من دیگه با اجازه قدم رنجه بفرمایم
م.م:باشه برو
ا.ت:خدانگهدار(تعظیم کرد )
بلاخره رفتم بیرون و قدم زنان به سمت کاخ خودم رفتم سریع لباس پوشیدم و بیرون رفتم
تو بازار بودم که با شوگا مواجه شدم
سریع رفتم پیشش
ا.ت:شوگا خودتی!!!!!؟؟؟؟؟
شوگا:آره ولی ا.ت تو اینجا چیکار می کنی
ا.ت:هیچی
شوگا:دروغگوی بدی هستی تا حالا کسی بهت گفته
ا.ت:خودم می دونم لازم نیست بقیه بگن جز تو..
جیمین:شوگا بیا اینجا
منو شوگا برگشتیم
شوگا:کدوم گوری بودین
جیمین:تو گم شدی
منم کم کم داشتم خوداروشکر غیب می شدم که
شوگا:ا.تتت وایسا
ا.ت:چرا دارم میرم دیگه (لبخند ضایعه)
شوگا :بخدا می کشمت اگه یه قدم دیگه ور داری فک نکن می تونی سریع در بری
ا.ت:عههه اوپاااا
شوگا:درد( و دست ا.ت رو میگیره و میبره پیش پسرا )
جین:ا.تتتتت تو اینجا چیکار می کنی؟پدر سگگگگگ!
ادامه دارد...
۳۱۷
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.