سناریو
سناریو
درخواستی
کاراکتر:سوکونا
موضوع : اگه به حرفش گوش نکنی و با گوجو مبارزه کنی.
...................................
دیده بدی که گوجو با سوکونا مبارزه کرد و زخم عمیقی به شکم سوکونا زد . عصبانی شدی ولی نمیتونستی کاری کنی چون سوکونا شبش تو رو به ف*ک میداد پس تصمیم گرفتی وقتی بدن تحت کنترل ایتادری بود با گوجو بجنگی . تو هم سطح گوجو بودی ولی اون غیرقابل پیشبینی بود .
_هوی گوجو
_هوم ؟
_با من مبارزه کن
_ههههههه واقعا فکر کردی میتونی شکستم بدی ؟
_چرا که نه من از تو قوی ترم
_هههههههه
_زهر مار!!!!!!
به سمت گوجو رفتی تونستی مشت اول رو بزنی ولی بقیه رو جاخالی داد
_فکر کنم شکست خوردی
_منو نخندون ساتورو
اون خیلی قوی بود ولی تو اینقدر سر اینکه به سوکونا صدمه زد عصبانی بودی که یادت رفته خونریزی داری
_هی اگه بیشتر ادامه بدی میمیری دختر
_مهم نیست....
داد زدی و حمله کردی ولی
.
.
.
ولی یه دفعه دیدی تو زمین ناخداگاه سوکونا هستی(اسمش رو نمیدونم همونجایی که سوکونا زندگی میکرد)
_داشتی چه غلطی میکردی ؟
_چرا منو اوردی اینجا ؟ داشتم شکستش میدادم!!من خوبم سوکونااا
به سمت شونت اشاره کرد (یه زخم عمیق رو شونه سمت چپت بود از شونه تا بالای قلب)
_آره خیلی
_چرا داشتی اون کار رو میکردی ؟
_منم ازت پرسیدم چرا اوردیم اینجا
_دختره احمق داشتی میمردی
_به تو چه
_به من چه ها؟
دستت رو گرفت و سفت فشار داد
_تو مال منی و هر کاری که من میگم انجام میدی فهمیدی ؟
_کی گفته اینجوریه ؟
_من
_اشتباه میکنی
_دیگه داری اعصابمو خورد میکنی
_منو از این جهنم دره ببر بیرون
یع سیلی تو صورتت زد
_دختر ابله اگه به موقع نجاتت نمیدادم میمردی !!!
ساکت شدی...به زخم رو شونت نگاه کردی و فهمیدی اگه یه ضربه دیگه میخوردی کارت تمومه
_فکر کنم .....حق با توعه
از جوابت جا خورد....انتظار نداشت قبول کنی .....برای اولین بار تو زندگیش پشیمون بود....نمیخواست واقعا تو رو بزنه...عصبانی بود چون به خودت آسیب زدی
*بغلت کرد
_ا.ت م...معذرت میخوام نباید اینکار رو میکردم....من ..... آه...تو اولین کسی هستی که دوستش دارم...تو همیشه درکم میکردی....من فقط نمیخوام چیزیت بشه....میدونی اگه اتفاقی برات میوفتاد.....
دیگه به زندگیم ادامه نمیدادم؟
درخواستی
کاراکتر:سوکونا
موضوع : اگه به حرفش گوش نکنی و با گوجو مبارزه کنی.
...................................
دیده بدی که گوجو با سوکونا مبارزه کرد و زخم عمیقی به شکم سوکونا زد . عصبانی شدی ولی نمیتونستی کاری کنی چون سوکونا شبش تو رو به ف*ک میداد پس تصمیم گرفتی وقتی بدن تحت کنترل ایتادری بود با گوجو بجنگی . تو هم سطح گوجو بودی ولی اون غیرقابل پیشبینی بود .
_هوی گوجو
_هوم ؟
_با من مبارزه کن
_ههههههه واقعا فکر کردی میتونی شکستم بدی ؟
_چرا که نه من از تو قوی ترم
_هههههههه
_زهر مار!!!!!!
به سمت گوجو رفتی تونستی مشت اول رو بزنی ولی بقیه رو جاخالی داد
_فکر کنم شکست خوردی
_منو نخندون ساتورو
اون خیلی قوی بود ولی تو اینقدر سر اینکه به سوکونا صدمه زد عصبانی بودی که یادت رفته خونریزی داری
_هی اگه بیشتر ادامه بدی میمیری دختر
_مهم نیست....
داد زدی و حمله کردی ولی
.
.
.
ولی یه دفعه دیدی تو زمین ناخداگاه سوکونا هستی(اسمش رو نمیدونم همونجایی که سوکونا زندگی میکرد)
_داشتی چه غلطی میکردی ؟
_چرا منو اوردی اینجا ؟ داشتم شکستش میدادم!!من خوبم سوکونااا
به سمت شونت اشاره کرد (یه زخم عمیق رو شونه سمت چپت بود از شونه تا بالای قلب)
_آره خیلی
_چرا داشتی اون کار رو میکردی ؟
_منم ازت پرسیدم چرا اوردیم اینجا
_دختره احمق داشتی میمردی
_به تو چه
_به من چه ها؟
دستت رو گرفت و سفت فشار داد
_تو مال منی و هر کاری که من میگم انجام میدی فهمیدی ؟
_کی گفته اینجوریه ؟
_من
_اشتباه میکنی
_دیگه داری اعصابمو خورد میکنی
_منو از این جهنم دره ببر بیرون
یع سیلی تو صورتت زد
_دختر ابله اگه به موقع نجاتت نمیدادم میمردی !!!
ساکت شدی...به زخم رو شونت نگاه کردی و فهمیدی اگه یه ضربه دیگه میخوردی کارت تمومه
_فکر کنم .....حق با توعه
از جوابت جا خورد....انتظار نداشت قبول کنی .....برای اولین بار تو زندگیش پشیمون بود....نمیخواست واقعا تو رو بزنه...عصبانی بود چون به خودت آسیب زدی
*بغلت کرد
_ا.ت م...معذرت میخوام نباید اینکار رو میکردم....من ..... آه...تو اولین کسی هستی که دوستش دارم...تو همیشه درکم میکردی....من فقط نمیخوام چیزیت بشه....میدونی اگه اتفاقی برات میوفتاد.....
دیگه به زندگیم ادامه نمیدادم؟
۶.۱k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.